بک لینک -

سايت پیش بینی
وان ایکس بت
سایت شرط بندی انفجار
سایت شرط بندی
سایت بازی انفجار
سایت شرط بندی فوتبال
سایت enfejar
بت فوروارد
جت بت
سایت پیش بینی فوتبال
ثبت نام بازی انفجار
sibbet90
سایت سیب بت
ورود به سایت بازی انفجار
وان ایکس بت
سایت بازی انفجار
پوکر آنلاین
بت بال 90
انفجار آنلاین
جت بت
بازی انفجار

 مرکز خرید فروش قیمت پودر پیاز و سیر ادویه مرکز خرید فروش قیمت پودر پیاز و سیر ادویه .

مرکز خرید فروش قیمت پودر پیاز و سیر ادویه

روش بارش فکری

بارش فکری عبارت است از؛ اجرای یک روش گردهمایی که به وسیله ی آن، عده های میکوشند برای یک مسئله، از طریق ارائه ی مجموعه ایده هایی که همان جا مطرح میشود، راه حل هایی بیابند. در واقع بارش فکری، نوعی حمله ی ذهنی به موضوع است که طی آن، شرایطی ایجاد میشود تا شرکت کنندگان، فی البداهه نظر خود را ابراز دارند. در جریان بارش فکری هرگونه انتقاد یا اعتراض روند فعالیت را کند میکند.

روش بارش فکری در سال 1938 توسط الکس اسبورن، پایه گذاری شد و در سالهای بعد با سرعتی بسیار زیاد گسترش است. پژوهش ها نشان داده اند که در کارهای فکری، رقابت بر روی انگیزه ی افراد اثر مثبتی میگذارد، به ویژه این که در این جلسه ها، از انتقاد و داوری خبری نیست.

«روش بارش فکری به ایجاد عقاید و اندیشه های خلّاق و آفریننده منجر می شود.»



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۲:۰۴ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

معرفی الگوی پیش سازمان دهنده

معرفی الگوی پیش سازمان دهنده (1)

این نظریه اولین بار توسط دیوید آزوبل(2) مطرح شد از نظر وی این روش ، یادگیری مطالب درسی را به طور مستقیم هدف خود قر ار می دهد و این الگو را یادگیری معنی دا ر نامیده اند هدف اساسی استفاده از الگوی پیش سازمان دهنده دستیابی به یادگیری معنادار است.

یادگیری چه وقت معنی دار است؟

به اعتقاد آزوبل اگر یادگیرنده بتواند مطالب جدید را به مطالبی که قبلاً آموخته مرتبط سازد و یا فراگیر آموزش را با زمینه ای صحیح آغاز کند و مطالب سازمان یافته باشد، یادگیری معنادار خواهد بود امااگر اطّلاعات جدید را بر اثر تکرار و تمرین حفظ کند بدون این که ارتباط آن را با مطالبی که قبلاً آموخته است بیابد یادگیری او جنبه ی طوطی وار خواهد داشت اگر چنین تدریسی خوب انجام گیرد پردازش فعال اطّلاعات را بهتر میسازد.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۲:۰۴ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

فراشناخت

باورهای فراشناختی

فراشناخت

فراشناخت به معناهای گوناگونی به کار رفته است. برخی، این مفهوم را دانش شخص درباره فرایندهای شناخت خود یا دیگران تعریف کرده­اند. و بعضی، آن را به معنی راهبری فرایندهای شناختی به کار برده­اند.دانش فراشناختی به دانش افراد درباره شناخت خود (و دیگران) اطلاق می­شود و کنترل اجرایی، پایش فعال و راهبری مداوم فرایندهای شناختی است.

سیمون (1979) فرایند کنترل اجرایی را ساختار کنترلی هدایت­گر رفتار انسان متفکر می­داند که هدایت منابع شناختی برای عملکرد بهینه را نیز دربر می­گیرد. افزون براین، مفهوم سومی را نیز فراشناخت می­توان بازشناخت و آن «باورهای فراشناختی» است. باورهای فراشناختی به ایده­های کلی و نظریه­هایی اطلاق می­شود که افراد درباره شناخت خود و دیگران دارند؛ با این فرض که ایده­ها و باورهای فرد درباره شناخت خود و دیگران با حوزه­های عاطفی، انگیزشی و ارادی او ارتباط دارند.


 

 

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۲:۰۴ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

روشهای فعال یادهی و یادگیری

مقدمه

بیش از این معلم بود که نحوه‌ی تدریس را مشخص می‌کرد، ولی امروزه، بر آن است که روش تدریس باید با نحوه‌ی یادگیری فرد آموزنده همخوان باشد. تبعیت نکردن از این اصل به معنای غفلت کردن از امکاناتی است که معلم بر پایه آنها می‌تواند به غنی‌سازی فرایند یاددهی و یادگیری بپردازد. به هر روی، پژوهشگران کوشیده‌اند شیوه‌های گوناگون یادگیری دانش‌آموزان را شناسایی کنند و بر اساس آن راه کارهایی برای تدریس در کلاس درس ارائه دهند.

در این فصل، تلاش  می‌شود شیوه‌های یادگیری دانش‌آموزان در قالب هشت شیوه‌ی یادگیری ارائه شده و راه کارهای مربوط به هر یک نیز بیان گردد. افزون بر این، در این فصل، نظرگاه مربوط به تدریس یادگیری محور مورد بحث قرار می‌گیرد و نقش سوال‌های اساسی در یادگیری به همراه بررسی نقش تأمل در پرورش قدرت یادگیریش تبیین می‌گردد.

- دانش‌آموزان چگونه یاد می‌گیرند؟

1- مشارکت فعال

یادگیری؛ مستلزم مشارکت فعال و سازنده‌ی یادگیرنده است. 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۲:۰۳ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

یادگیری چیست؟

یادگیری چیست؟

ما همگی  هر ورز  چیز جدیدی را یاد می‌گیریم. تجربه‌ها و برخوردهای  امروز، حتی اگر چند ساعت دوام داشته  باشند، باعث می‌شوند تا شما فردی متفاوت با آن‌چه قبل از آغاز روز بوده‌اید، شوید. اگر مشغول مطالعه‌ی انگلیسی بوده‌اید، واژه‌ها یا اصطلاحات زبان را یاد گرفته‌اید که دیروز آن‌ها را نمی‌دانستید.

تعریف یادگیری:

یادگیری فرایندی است که به وسیله‌ی آن، تغییرات نسبتا پایدار در توان رفتاری در نتیجه‌ی تجربه‌ رخ می‌دهد.

در این تعریف اصطلاحاتی کلیدی وجود دارند که به بررسی آن‌ها می‌پردازیم.

  فرایند[1] ، پیشرفت گام‌به گام به سوی یک هدف است و در مجموع هر نوع تغییر در چیزی است که جهت آن مشخص باشد و نتیجه‌ای به بار آورد.

 نسبتا پایدار،

 این است که برخی از تغییرات زودگذر که به نظر یادگیری نمی‌آیند، کنار گذاشته شوند.شخصی که بارها تکلیفی را انجام می‌دهد، ممکن است خسته شود و نتیجه‌ی آن تغییر در عملکرد است، ولی با قدری استراحت به سطح عملکرد اولیه برمی‌گردد.

توان(پتانسیل)[2]. هر چیزی که ما یاد می‌گیریم، بر رفتارمان اثر نمی‌گذارد. ممکن است نام شخصی را یاد بگیریم، ولی هرگز فرصت استفاده از آن پیش نیاید. بنابراین، روان‌شناسان تغییر خود به خود در رفتار را نمی‌خواهند، بلکه فقط تغییر در توان برای رفتار را می‌خواهند. روان شناسان بین یادگیری و عملکرد[3] فرق می‌گذارند، به‌طوری که یادگیری را یک تغییر نهفته و عملکرد را تظاهر رفتاری آن تغییر می‌دانند.

تجربه[4]]. توان‌های رفتاری، به دلایل دیگری غیر از یادگیری نیز تغییر می‌کنند. بدنمان رشد می‌کند و توان رفتاری‌مان تغییر می‌یابد، ما نمی‌خواهیم رشد جسمانی را یادگیری بدانیم.


[1]- process 

[2]- potential

[3]- performance

[4]- experience

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۲:۰۳ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

معیارهایی برای انتخاب همسر

معیارهایی برای انتخاب همسر

اسلام برای انتخاب همسر ضوابط و معیارهایی معین کرده و از زن و شوهر خواسته است در گزینش همسر آنها را مراعات نمایند.این ضوابط و معیارها به ترتیب اولویت عبارتند از:

ایمان و اعتقاد: همسر را باید در چارچوب اعتقاد به مذهب و مکتب مورد قبول خود جستجو کرد. تا سنخیت و تجانس و امکان جلب و جذب باشد. برخی از روایات از امام صادق (ع) نقل میکنند که فرمود: دوست ندارم مرد مسلمان با زن یهودی مسیحی ازدواج کند از آن بابت که بیم آن میرود فرزندش یهودی و مسیحی شود.

اسلام ازدواج دائم را با اصل کتاب جایز نمیداند و البته در ازدواج موقت تسهیلاتی برای این امر قائل شده است. این امر بدان خاطر است که مذهب در تداوم حیات زناشویی نقش اساسی دارد و اختلاف مذهبی مسئله آفرین است. همچنین توصیه این است که در انتخاب همسر اصالت را برای دینداری همسر قائل باشیم که در چنان صورتی مال و جمال هم نصیب خواهد شد. امام باقر (ع) فرمود: علیک بذوات الدین، با همسر با ایمان ازدواج کنید.

کفویت: ازدواج باید با افراد کفو و هم شأن باشد. امکان تطابق عمدی برای کسانی بیشتر است که همشأنی و توافق بیشتری در زندگی داشته باشند. رسول خدا (ص) فرمود: فانکحوا الاکفاء، با افراد همشأن ازدواج کنند.



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۲:۰۲ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

روانشناسی خانواده

تعاریف و بررسیها

خانواده عهده دار مسائل مهم و فوق العاده ای است که اهم آنها عبارتند از:

ارضاء و اغناع سائقه جنسی بصورت مشروط و بر اساس ضوابط مورد تایید-

 .تولید نسل و ابقای آن از طریق تولید مثل-

پرورش نسل و مراقبت از آن بخاطر حفظش از خطرات گوناگون-

صمیمیت و نزدیکی شدید با اعضا و همرنگی و همدلی و تعاون و تعاضد-

تکمیل و تکامل و ایجاد زمینه امن و آسایش در یکدیگر بگونه ای که امکان عبادت خدا و موجبات رشد از هر حیث فراهم گردد.

اصولا ازدواج این وظیفه را عهده دار است،بین دو تن که هیچگونه رابطه ای با هم ندارند نس و الفتی ایجاد کند که یار و غمخوار هم و محرم راز یکدیگر گردند.در قبال رنج ها و مزاحمت ا از یکدیگر حمایت نمایند،حیات خودشان را بر اساس ضوابط استواری نظام دهند و به کمک همدیگر موجبات رشد خود و اجتماعی را فراهم آورند.

روابط اعضای آن



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۲:۰۲ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

نظریه روانکاوی فروید

از آنجایی که یهودیان در آن زمان فقط میتوانستند در مشاغلی همچون قضاوت ، پزشکی و بازرگانی فعالیت داشته باشند دامنه انتخابهای او در زمینه علم محدود بود . فروید علیرغم علاقه به علم گیاه شناسی ابتدا به رشته حقوق روی آورد ولی به زودی از آن رویگردان شد و در سال 1873 میلادی به دانشکده وین روی آورد .

فروید یک ماده گرای ملحد و یک فیزیولوژیست طرفدار علم بود . او دید ماده گرایانه و ملحدانه را از مکتب بروک و هلمهولتز گرفته بود . نیمه اول زندگی فروید صرف تحقیقات فیزیولوژی وعصب شناسی شد ولی در هیچیک از این دو زمینه موفقیت چندانی بدست نیاورد . فروید سرانجام پس از تحقیقات فراوان در سال 1881 و در سن 25 سالگی موفق به اخذ درجه دکترا در طب شد . چون فروید برای شروع کار پزشکی خود نیاز به به گذراندن یک دوره کاروزی داشت، در سال 1882 از موسسه بروک استعفا داد و یک دوره سه ساله را در بیمارستان عمومی وین آغاز کرد . پس از شش ماه کار بیمارستانی به کلینیک روان پزشکی تئودور می نرت منتقل شد . درسال 1885 فروید برای تکمیل تحصیلاتش به خرج دانشگاه و نزد شارکو یکی از عصب شناسان نامی قرن نوزدهم رفت . فروید با ترجمه دروس شارکو به زبان آلمانی توجه او را به خودش جلب کرد . در سالپتریه زیر نظر شارکو مطالعاتی در زمینه هیستری انجام داد و به این نتیجه رسید که باید فلج عضوی را از فلج کنشی ( فونکسیونل ) متمایز دانست . شارکو فلج کنشی هیستریک را غده پویای نامرئیی میدانست اما فروید هنوز آنرا نپذیرفته بود .

فروید با مطالعه کتابی به نام تلفیق و کاربرد درمانی آن ، نوشته هیپولیت برنهایم به تاثیر خواب مصنوعی و تلقین در درمان بیماریهای روانی اعتقاد پیدا کرد . پس از مدتی متوجه نارسائیهایی در این شیوه شد و درسال 1891 توجه او به کار ژوزف بروئر جلب شد . بروئر در درمان بیماران از شیوه خواب مصنوعی و نیز پالیش روانی استفاده می کرد . در اینجا بود که فروید به این نتیجه رسید که همان غده پویائی را یافته که شارکو از آن یاد کرده بود . به عقیده فروید سرکوب کردن یک انگیزۀ نیرومند به صدمه روحی منجر میشود و علائم فیزیکی جانشین انگیزه سرکوب شده میشود .

    فروید درسال 1908 اولین انجمن بین المللی روانکاوان را تاسیس کرد . وی درسال 1909 به دعوت استانلی هال و بمناسبت بیستمین سالگرد تاسیس دانشگاه کلارک به اتفاق یونگ که یکی از شاگردان باهوش او بود رهسپار آمریکا شد تا سخنرانیهای مبسوطی درباره روانکاوی ایراد کند .

    در سال 1928 فروید به بستر بیماری افتاد . دراین زمان بود که نازیها به اطریش حمله کردند و خانه او را تاراج و کتابهایش را سوزاندند . سرانجام فروید در سال 1939 میلادی ، در سن 83 سالگی بر اثر بیماری قلبی درگذشت . و امروزه زمینه روانشناسی او با عنوان « روانشناسی نبروی اول » کاربرد علمی و عملی زیادی دارد .

    فروید همواره در تجدید نظر عقاید قبلیش کوشا بوده و سعی می کرد که همیشه به اصلاح و تکامل عقاید قبلی خود بپردازد . به عنوان مثال در سال 1920 و در شصت وچهار سالگی به تغییر چند نظریه اصلی خود خود اقدام کرد . از آن جمله نظریه انگیزش را لغو کرد ، نظریه اضطراب را کاملا دگرگون ساخت و از شخصیت تعریف جدیدی برپایه نهاد ، خود و فراخود ارائه داد .

 تاریخچه تحول فکر فروید

فروید در دو نوبت یکبار در سال 1885 میلادی و بار دیگر در سال 1907 یادداشتها و خاطرات اولیه خود را سوزاند . به احتمال قوی او این کار را برای مخفی نگهداشتتن اصل و منشأ عقایدش انجام داده است . در تأیید این مطلب گفتۀ زیر را از او :

«بگذارید زندگینامه نویسها دچار سرگیجه شوند، اما کار را برایشان آسان نخواهم کرد.بگذارید هر یک از آنها، در تصور خویش نسبت به روند رشد و تکامل یک قهرمان، گمان کند که حق با اوست. حتی همین حالا من از فکر اینکه آنها چگونه سرگردان و گمراه خواهند شد، لذت می برم.»

فروید کسی بود که می توانست افکار متقدمان خود را که بصورت پراکنده ای اظهار داشته بودند در نظمی هماهنگ و جامع ارائه دهد واز آنها استفاده ها نظری و عملی ببرد .ریشه افکار فروید را هم می توان دربعضی از عقاید کلی که در طی چند هزار سال مبنای همۀ افکار غربی بوده است یافت و هم می توان آن را در بعضی از اکتشافات خاص قرن نوزدهم جستجو کرد. همانگونه که می دانیم، یکی از گفته های حکیمانۀ فلاسفۀ یونان و روم قدیم شعار« خود را بشناس» بود. این مفهوم یکی از مفاهیم زیر بنایی روانکاوی است و فروید توانست از دیدگاه خود، تا آنجا که می توانست، بدان جامۀ عمل بپوشاند.

 از میان عوامل موثری که به گسترش روانکاوی انجامید به موارد زیر اشاره می شود :

1-     چارلز داروین و گسترش علم زیست شناسی ___ نظریه تکاملی

      داروین انسان را همچون حیوانات دیگر جزئی از طبیعت حیوانی معرفی کرد . نتیجه این کار این بود که انسان همگام با سایر علوم مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد فروید تحت تأثیر داروین فرضیه های زیادی نظیر رشد وتکامل انسان ، جریان تغییر و مفاهیم تثبیت و بازگشت را تدوین کرد .

 2-      روان شناسی تداعی ( پیوستگی تصورات )

استفاده از روش تداعی آزاد توسط فروید، که خود آغز دوزۀ تازه ای بود، مستقیماً از این مکتب سرشمه گرفته است. فروید با استفاده از روش تداعی آزاد توانست اطلاعات زیادی در زمینۀ علل اساسی رفتارهای نابهنجار کسب کند.

3-      توسعه علم عصب شناسی

در قرن نوزدهم علم عصب شناسی، برای اولین بار، به منزلۀ شعبه ای از علم پزشکی مطرح شد. در میان  پیشگامان بزرگ این رشته  میتوان از ژان شارکوی فرانسوی را نام برد که یکی از بزرگترین معلمان فروید بوده است. در دهۀ 1880 میلادی، همزمان با توسعۀ شهرت فروید، طرح اصلی نظام عصبی تقریباً شناخته شده بود .

4-   روان پزشکی قرن نوزدهم

 دراواخر قرن نوزدهم تحرک و پیشرفت تازه ای در زمینۀ روان پزشکی پدیدار شد . بررسی حالت روانی بیماران تقریبا از اواخر قرن هجدهم شروع شد . فردی به نام مسمر از اهالی اطریش ادعا می کرد میتوان با سیاله مرموز قابل انتقالی ، بیماران را مداوا کرد . به مرور مسمر متوجه شد که آنچه موجب شفای بیماران میشود اعتقاد و تلقین است نه آهن ربا . لذا در درمانهای بعدی دست خود را در محل درد قرار میداد که و بیمار را معالجه میکرد . که به این روش درمان مسمریسم یا مانیه تیسم گویند .

5-   تأثیر علم فیزیک

علمای علم فیزیک نیز در روند تکامل فکر فروید تأثیراتی داشته اند. یک فیزکدان بزرگ آلمانی، به نام هرمان فن هلم هولتز، در اواسط قرن نوزدهم اصل ثبات انرژی را مطرح کرد.بر اساس این اصل، انرژی نیز مانند جرم نوعی کمیت به شمار می رود که می تواند تغییر شکل دهد ولی محو نشود. بروک یکی از بزرگترین فیزیولوژیستها بود و کتابی تحت عنوان سخنانی در فیزیولوژی در سال 1874 میلادی انتشار داد.

بطور کلی تکامل اندیشه های فروید را میتوان تقریبا به چهار دسته تقسیم کرد :

1-      تجسس نوروزها 1895 آغاز کار او تا چاپ تحقیقاتی در زمینه هیستری 1895

2-      دوره خود کاوی  1895 تا 1889 میلادی

3-   دوره ارائه اولین سیستم روانشناسی تحلیلی . یعنی روانشناسی نهاد که اصولا مبتنی بر کتابهای تابیر رویا و سه مقاله در زمینه جنسیت بود. 1900 م  تا 1914

4-      دوره روان شناسی خود که از سال 1914 تا هنگام مرگ او را در بر می گیرد .

 در طی دوره اول، فروید از روش پالایش روانی که از بروئر آموخته بود استفاده میکرد . در روش پالایش روانی ، بیمار تحت تاثیر هیپنوتیسم تجارب دردناک خود را به خاطر می آورد و عواطف مربوط به آنها را بیان میکند و بدین طریق از شر آنها خلاص می شود .در پالایش روانی، فروید برای کاوش ذهن بیماران از شیوۀ اصرار کردن استفاده می کرد. خانم آنا، که بیمار بروئر بود، این روش را تکلم شفا بخش و یا پاک کردن دودکش می نامید. در این دوره، تنها تفاوت فروید با دیگران همان تأکیدش بر امور جنسی بود. به موازات این روش فروید نیز از روش تداعی آزاد برای کشف علل اساسی روانی استفاده کرد .زیرا شیوۀ اصرار کردن را کافی و موثر نمی دانست. از طریق این روش بود که فروید موفق به کشف نیروهای محرکی شد که در بیماران وجود دارد و موجب تظاهرات غیر عادی می شود. در نظر فروید، صفت بارز این نیروهای محرک ناخودآگاهی آنها بود. در این دوره، فروید روشهای تداعی آزاد، انتقال، رؤیاها، علایم روانژندی و اعمال سهوی را راههایی دانست که بدان وسیله مواد واپس زده وارد ناخودآگاه می شوند.

در دومین دوره، فروید یک نگرش دوگانه داشت .از سویی معتقد بود که مغز، اندام حیاتی روان انسان و مرکز اندیشه و احساس است و از سوی دیگر، چون در ان زمان نحوۀ کارکرد مغز به درستی و دقت کافی شناخته نشده بود، لذا اصرار داشت که روان شناسی باید جدا از فیزیولوژی مغز مورد مطالعه قرار داد. دراین دوره فروید برای آنککه بتواند به زیر بنای نیروهای ناخودآگاه پی ببرد، در خلال دهۀ 1890 میلادی  به خودکاوی پرداخت . در این روش، فروید با تحلیل خاطرات دوران کودکی و رؤیاهای خویش و بازگو کردن افکارش ، به چگونگی عملکرد نیروهای متحرک درونی خود پی برد و اساس اولین نظام روانکاوی خویش ( روانشناسی نهاد) را فراهم آورد.

در سومین دوره ، فروید اولین نظریه روانکاوی خویش ( روانشناسی نهاد ) را برسه مفهوم اساسی مبتنی کرد: ناخودآگاهی پویا -  نظریه لیبیدو یا انرزی روانی  و انتقال ، مقاومت به منزله اساس درمان. منظور فروید از ناخودآگاهی پویا، آن جنبه هایی از ناخودآگاهی بود که به علت اضطراب سرکوب شده بود. نظریۀ لیبیدو در مفهوم نهایی آن بر فرضیه های زیر مبتنی است: 1) لیبیدو منبع عمدۀ انرژی روانی است؛ 2) یک جریان تکاملی وجود دارد که از مراحل مختلف لیبیدوی ترکیب شده است؛ 3) انتخاب هدف یا شئی گزینی(روابط متقابل افراد) از استحاله و دگرگونی لیبیدو حاصل می شود؛ 4) سائقه های لیبیدویی یا ارضا می شوند، یا اکثر نیازهای غریزی تصعید طبیعی ترین نحوۀ سازگاری است؛ 5) سازمان منش فرد بر اساس شیوه های مختلف ارضای غرایز بیولوزیک ساخته می شود؛ 6) نوروز یک نوع تثبیت یا بازگشت به مرحله ای از میل جنسی دورۀ طفولیت است. به علاوه، هرچه تثبیت زودتر رخ دهد یا بازگشت عمیقتر باشد، بیماری روانی شدیدتر است.  سومین مبنای اولین نظام روانکاوی، که اساس روان درمانی است، همان پدیدۀ انتقال و مقاومت است. منظور از انتقال مجموعۀ روابط عاطفی موجود بین مراجع و درمانگر است. منظور از مقاومت هم، تمام یزهایی است که جلوی پیشرفت درمان را می گیرند.

فروید، به رغم عمق و موفقیت نظام اولیۀ روانکاوی خویش، پیوسته از اصول نظری و نتایج عملی آن ناراضی بود. این نارضایتی به چهارمین دورۀ تکامل نظریات او، یعنی دورۀ روانشناسی خود انجامید، که این دوره تقریباً  از سال 1914 میلادی یعنی سال انتشار مقاله ای با عنوان «خودشیفتگی» تا سال 1926 میلادی یعنی زمان انتشار کتاب مشکل اضطراب طول کشید.روان شناسی خود مربوط به درک کل شخصیت است که از سال 1923 میلادی به بعد تمام موضوع روانکاوی حول این محور متمرکز بوده است . فروید بیست سال آخر زندگی خود را صرف تهیه چارچوب فلسفی برای تئوری واپس زدن و راههای متعدد خوداگاه کردن امیال واپس زده کرد و این فلسفه جدید را «متاپسیکولوژی» نامید . 

مفاهیم بنیادی نظریه فروید :

الف ) نظریه شخصیت

ویژگیهای نظریه شخصیت از نظر اشپیگر و لیبرت :

1)نظریۀشخصیت در روانکاوی ماهیتی ساختی دارد .

2)نظریۀ شخصیت در روانکاوی فرایندی پویا است .

3)نظریۀ شخصیت در روانکاوی  فرایندی تکاملی است .

4)نظریۀشخصیت در روانکاوی بر یک نقطه جبری مبتنی است .

1 - دیدگاه ساختی شخصیت :

         نظر فروید در زمینه ماهیت ساختی شخصیت در ابتدای کارش با آنچه بعدا مطرح کرده متفاوت است . در ابتدای کار، او شخصیت را با توجه به سطوح آگاهی مورد توجه قرار داده است و آنرا شامل خودآگاه ، نیمه خودآگاه ( پیش آگاه ) و ناخودآگاه میدانست . بخش خودآگاه ذهن عبارتست از مجموعه چیزهایی که فرد در لحظه معینی از زمان از آنها آگاه است . فروید معتقد بود که فقط جزء بسیار کمی از افکار وتصورات و خاطرات در خودآگاهی ما قرار دارند . از این رو می توان گفت ذهن انسان ذاتأ ناخودآگاه است . 

نیمه خودآگاهی عبارتست از ادراکها و شناختهائی که در خودآگاهی فرد قرار ندارد ولی به راحتی و با کمی کوشش می توان آنها را به سطح خودآگاهی آورد .

مهمترین قسمت ذهن، که نقش بسیار حساسی در نظریۀ روانکاوی دارد، ناخودآگاهی است. فروید اولین کسی بود که به صراحت از روان ناخودآگاه و چگونگی تشکیل و تجلیات آن سخن راند.به نظر فروید قسمت اعظم رفتار ما به وسیله نیروهائی هدایت میشوند که اصلا از آن آگاه نیستیم . این نیروهای نا آگاه عبارتند از غرایز ، آرزوها ، خواستها  وغیره . ناخودآگاهی از احساسات ، تمایلات و حالاتی بوجود آمده است که در کنترل اراده نیست و به قوانین منطقی ، زمان و مکان محدود نمی شود . محتویات ناخودآگاهی بر حسب رویداد زمان و مکان تنظیم نمی شود و با سپری شدن زمان از بین نمی رود . درک رابطه زمانی بر عهده ضمیر خودآگاه است . فعالیت ضمیر ناخودآگاه مبتنی بر اصل لذت است و از قلمرو اخلاق پا فراتر می گذارد .

پایه وبنیاد روانکاوی بر کشف روان ناخودآگاه قرار دارد . بدین معنی که ریشه و اساس هر میل سرکوفته و واپس زده را می توان در ناخودآگاهی جستجو کرد . روان ناخودآگاه تمام غرایز اولیه بشر را در بر میگیرد که در برخی از این عوامل ارثی و برخی دیگر بر اثر تکامل و تحول دوران کودکی بوجود آمده اند . پارهای از بیماریهای روانی نتیجه تلاش میل و تصور واپس زده برای راهیابی به خودآگاهی است .

فروید دلایل زیر را برای اثبات وجود ضمیر ناخودآگاه ارائه می دهد :

1-     فرد از خواب مصنوعی بیدار می شود و دستوراتی را ، که در ضمن خواب به او شده است ، به اجرا در می آورد .

2-     دلایل ناشی از معانی نهفته در رویا

3-     دلایل ناشی از لغزشهای زبانی ، اشتباهات گفتاری و اعمال سهوی دیگر

4-     تجلی ناگهانی افکاری که در حوزه ناخودآگاه قرار ندارند و همینطور حل مشکلات بصورت ناخودآگاه

5-     فزونی محتوی ضمیر ناخودآگاه در مقایسه با محتوی ضمیر خودآگاه

6-     پیدایش بیماریهای جسمانی و روانی که از نظر روانکاوی سرچشمه آنها در زندگی روانی فرد مخفی است

7-   اعتقاد به ضمیر ناخودآگاه موجب تدوین روش مفیدی شده است که بدان وسیله می توان در درمان بیماران موفقیت چشمگیری به دست آورد.   

در سال 1923  فروید در نظریه فوق تجدید نظر کرد و سه ساخت بنیادی دیگر را به نامهای نهاد ، خود و فراخود عنوان کرد .

نهاد : نهاد منشا همه سوائق و یا مخزن غرایز است . در ابتدا فروید معتقد بود که میل جنسی  تنها سائقه ای است که وجود دارد . بعدها ( 1920 ) به تئوری غریزه دوگانه معتقد شد و میل جنسی و تهاجم را به منزله غرایز دوگانه اصلی مطرح کرد . نهاد منبع موروثی جنبشهای غریزی نامنظم است . تنها عملکرد نهاد بر طرف کردن فوری هیجانهایی است که بر اثر تحریکات درونی یا بیرونی در ارگانیسم بروز کرده اند . ناکامیها و ناراحیتیهایی که طفل در راه ارضای تنشها با آن مواجه می شود ، عامل تحریک کننده ای برای نمو نهاد است . اینگونه نمو جدید نهاد ، به فرایند نخستین معروف است . فرایند نخستین بدین معنی است که دستگاه روانی از راه درک حسی شئی خاصی ، که تنش را کاهش می دهد ، یک تصویر خاطره ای در نهاد باقی می گذارد و این تصویر موجب یاداوری ان شئی می شود . رفع موثر تنش ارگانیسم از راه فرایند ثانوی میسر است که به بخش خود شخصیت مربوط می شود . بیقراری ، خودخواهی و لذت طلبی و حفظ مشخصات کودکانه در سرتاسر عمر ، از صفات بارز نهاد است به نظر فروید ، نهاد واقعیت روانی حفیقی است و قبل از اینکه فرد  دنیای خارج را تجربه کند بطور درونی در او وجود دارد . نهاد زیر بنای شخصیت هر فردی را تشکیل می دهد .

خود : خود بخش سازنده شخصیت است که با توجه به واقعیت دنیای خارج عمل می کند و آن دسته از تمایلات تهاد را ، که با واقعیت خارج تضاد دارند ، تعدیل ، ضبط و کنترل می کند . خود بر خلاف نهاد که تابع اصل لذت است است ، از اصل واقعیت پیروی می کند . خود درصدد خنثی کردن لذت جویی نهاد بر نمی آید ، بلکه می کوشد تا برای نیل به واقعیت ، نیروی نهاد را متوقف کند . خود دارای دو سطح ادراکی است . یکی از این دو سطح متوجه نیازها و جنبشهای غریزی درونی است و دیگری از طریق ادراک حسی با واقعیات محیط خارج مربوط می شود . نقش خود آن است که بین این دو سطح ادراکی چنان موازنه ای برقرار کند که حداکثر رضایت در فرد بوجود آید . در شخص متعادل « خود » به منزله قوه مجریه شخصیت است و برنهاد و فراخود نظارت می کند . فرایند ثانوی ، که بر فرایند نخستین تسلط دارد ، اصل واقعیت را عملا به اجرا در می آورد . بنابراین خود سازمان پیچیده ای از فرایندهای روانی ( تفکر ، حافظه ، قضاوت و انواع یادگیریها ) است که نقش واسطه را میان نهاد و دنیای خارج ایفا می کند . رشد و تکوین خود تحت تاثیر عوامل ارثی و محیطی صورت میگیرد .

فراخود : با شروع سنین سه تا چهار سالگی ، کودکان ، بدون در نظر گرفتن ترس یا پاداش ، به ارزشیابی و قضاوت درباره رفتار خویش می پردازند . این خودنظمی ، به نظر فروید ، تحت تاثیر فراخود انجام میگیرد که قسمت سوم شخصیت فرد است . کوشش فراخود بیشتر برای رسیدن به آرمانهاست تا واقعیات . اکثر روانکاوانفراخود را به  دو جزء دیگر تقسیم کرده اند . یکی خود آرمانی است که الگوهای ارمانی رفتار فرد را بر اساس خواستهای اجتماع تبیین می کند . جزء دوم ، وجدان اخلاقی فرد است که بخشی از فراخود به حساب می اید . خود آرمانی ادراک ذهنی کودک از چیزهایی است که والدینش آنها را از لحاظ اخلاقی خوب می دانند و از راه پاداش یا تشویق حاصل می شود . وجدان اخلاقی در قبال انجام اعمال و افکاری که اجتماع انها را جایز نمی دانند ، با ایجاد احساس گناه او را تنبیه میکند . نقش فراخود در بزرگسالی به سه طریق قابل بررسی است :

1-  برخلاف خود ، که ارضای کششهای نهاد را به تعویق می اندازد ، فراخود مانع از بروز آنها می شود .

2-  فراخود در صدد ترغیب خود است تا بجای به هدفهای واقعی به انجام فعالیتهای اخلاقی بپردازد

3-   فراخود انسان را به سوی کششهایی سوق می دهد که به منظور نیل به کمال است .

بر اساس تئوری روانکاوی ، رشد فراخود در کودکان از سنین ، چهار تا پنج سالگی با درونی کردن ارزشهای والدین شروع می شود . این فرایند درونی کردن ارزشهای والدین ، که تا حد زیادی با عقده اودیپ همبستگی دارد ، بر اساس چهار مفهوم مربوط به هم توصیف می شود که عبارتند از : درونی کردن ، تلفیق کردن ، درون فکنی و همانند سازی

فرایندی که در آن ارزشها و نگرشهای اجتماعی بخشی از شخصیت کودک می شود در روانکاوی درونی کردن گویند

تلفیق کردن یک شیوه معمولی پاسخ دادن است و می توان آن را مکانیسم اولیه درونی کردن دانست .

درون فکنی زمانی به می پیوندد که خود یا فراخود موانع جزئی و عمده ای بر سر راه یکی از کشهای نهاد فراهم آورند . درون فکنی به آن دسته از موانع یا محدودیتهایی اطلاق می شود که عملکردی بازدارنده و سرکوب دارند و یا انرژی روانی غیر اجتماعی نهاد را تغییر می دهند

در متون روانکاوی ، واژه همانند سازی حداقل به سه شکل مختلف تعریف شده است :

اولا : همانند سازی به فرایندی ادراکی اطلاق می شود که بدان وسیله فرد میان تصورات خود و اشیاء یا حوادث دنیای خارج تمایز قائل می شود و یا آنها را با هم مطابقت می دهد .

ثانیا : همانند سازی مکانیسمی است دفاعی ، که برای حل عقده اودیپ از روش همانند سازی جنسی ( نظیر همانند سازی با والد همجنس خود ) استفاده می کند .

ثالثا همانند سازی تابعی است که بدان وسیله کودک به علت عشق و محبت ، گرمی ورفاهی که والدین برایش تامین می کنند برایشان ارزش قائل می شود .

فرایند همانند سازی اساس تکوین فراخود است . پس فراخود بخشی از شخصیت است که درباره قابلیت پذیرش افکار ، احساسات و رفتار انسان قضاوت می کند و متوجه آرمانهای اخلاقی است . فراخود مدافع سرسخت قوانین و مقررات اجنماعی و مانعی بزرگ بر سر راه تحقق انگیزه های نهاد به شمار می آید . فرویدنهاد را به منزله نیروهای حیات بخش و خود و فراخود را به منزله رشد اجتماعی و تربیتی قلمداد می کند .

رابطه بین اجزای مختلف شخصیت :

 ارتباط بین اجزای مختلف شخصیت را می توان به دو صورت توجیه کرد : یکی رابطه بین سه قسمت نهاد ، خود و فراخود و دیگر رابطه بین این سه قسمت با با سطوح مختلف آگاهی

به هنگام تولد فقط نهاد وجود دارد . بعدا در نتیجه واکنش فرد در مقابل واقعیات ، خود از نهاد بوجود می آید و سر انجام فراخود از نهاد نشأت می گیرد و به منزله بعد اخلاقی و اجتماعی شخصیت محسوب می شود .خود میان سه نیروی اصلی که بر انسان تأثیر می گذارند نقش واسطه را ایفا می کند . این سه نیرو عبارتند از خواستهای نهاد شرایط و مقتضیات عالم واقع و محدودیتهای اعمال شده از سوی فراخود.

 شخصیت به مثابه فرایندی پویا :

در بحث شخصیت ، فروید معتقد بود که برای تدوین یک نظریه کامل از شخصیت باید منابع انگیزش رفتار انسان را مورد مطالعه قرار داد . به نظر فروید ، این منابع انگیزش رفتار که در درون انسان قرار دارد به نام لیبیدو یا انرژی روانی معروف است . به نظر فروید انرژی روانی عمدتاً غریزی است و غریزه جنسی به کمک  لیبیدو متجلی می شود . لیبیدو نیروی محرکی است که انسان را به جنبش و تکاپو وا می دارد . انرژی روانی نیروی خود را از غرایز کسب می کند و غریزه کیفیتی است که فرایندهای روانی را هدایت می کند . خصوصیات غریزه عبارتست از هدف ، موضوع ، سرچشمه و قوه فعلیعه . هدف غریزه در برآوردن نیازهای جسمانی و رفع تنش و حفظ تعادل ارگانیسم است . منبع غریزه همان وضع فیزیکی و شیمیایی ارگانیزم است و نیازهای جسمانی و کششهای روانی شدید و غیر قابل مقاومت آن  نهاد ، جایگاه غرایز است و غرایز تمام تمام انرژی را در خود دارند ، خود و فراخود انرژیشان را از نهاد میگیرند .

  همانند سازی مکانیسمی است از راه آن استعدادهای بالقوه پنهان « خود » فعال وشکوفا میشوند و در نتیجه این عمل ، فرد  حقیقت و واقعیت اشیاء را درک می کند و افکار منطقی را جایگزین کسب لذت می کند . در نتیجه همانندسازی ، انرژی ، به جای تمرکز در فرایند نخستین ، به سوی فرایند ثانوی کشانده می شود و تفکر واقع بینانه رشد پیدا می کند .

هرگاه « خود » انرژی کسب کند ، نهاد یا فراخود و یا هر دوی آنها باید به مقداری اترژی از دست بدهند . اگر انرژی در نهاد یا خود متمرکز شود فرد به همان نسبت رفتار خاصی خواهد داشت . اگر انرژی روانی بطور متعادلی توزیع شود شخصیت پایداری بوجود می آید . بنابراین کارهایی که فرد  انجام می دهد و چگونگی شخصیت او تابع نحوه توزیع انرژی روانی است .

در نظریه روانکاوی غرایز انسان به دو گروه تقسیم می شوند . گروه اول شامل نیازهای اساسی برای بقاست  که عبارتند از تنفس ، گرسنگی و تشنگی و فعالیتهای دفعی . گروه دوم شامل کششهای جنسی است . لیبیدو یا انرژی روانی ، انرژی غرایز جنسی  است . بنابراین ، نظریه شخصیتی فروید روشهایی را مورد بحث قرار می دهد که بدان وسیله انسان می تواند نیازهای جنسی و لذت طلبانه اش را با توجه به عوامل اجتماعی حل و فصل کند . یعنی شخصیت هر فرد تابع سازش خاصی است که او بین غرایز جنسی و محدویتهای اجتماعی خودش برقرار می کند.

 فروید آخرین مرحله از بحث خود را به دو دسته جدید تقسیم کرده است :

1-     غریزه زندگی که شامل لیبیدو و اجزایی از غریزه خود است . غریزۀ زندگی موجذ دوستی، عشق، محبت، تولید مثل و صیانت ذات است.

2-     غریزه مرگ ، که بلافاصله پس از تولد بکار می افتد و تمایل به بازگشت دارد، موجب مرگ و نیستی، کینه و عداوت و انهدام نسل است.  فروید هرگونه پدیده و حرکت روانی را نتیجۀ مبارزه و درهم آمیختگی این دو نوع انگیزش می داند. فروید واژۀ لیبیدو را در ابتدا برای تفهیم انرژی جنسی به کار می برد، ولی پس از تجدید نظر در نظریه انگیزش خویش، لیبیدو را برای تمام غرایز زندگی بکار برد. 

شخصیت به مثابه فرایندی تکاملی :

فروید از جنبه تکامل معتقد است که انسان از لحظه تولد مسیر تکاملی کم و بیش معینی را طی می کند و از مراحل خاصی می گذرد . در نظریه فروید بر نقش مهم دوران کودکی را به چند مرحله تقسیم کرده است :

دوره اول از تولد تا حدود سنین 3 تا 5 سالگی یا دور ه مناطق سه گانه رشد روانی جنسی

دوره دوم دوره نهفتگی است که از 5 سالگی تا بلوغ را شامل می شود

دوره سوم دوره بلوغ جنسی

دوره اول : در اولین دوره تظاهرات جنسی معطوف به خود است . در این دوره ، کودک از هرگونه فعالیت بدنی لذت می برد . مرحله اول به سه دسته تقسیم می شود :

1-   مرحله دهانی : در خلال اولین سال تولد ، دهان مهمترین منبع کاهش تنش ( خوردن ) و احساسات لذت بخش ( مکیدن ) است . در این مرحله وابستگی و به دهان بردن همه چیز از ویژگیهای مهم کودک است . افرادی که در مرحله دهانی تثبیت می شوند احتمالاٌ دیدی خوشبینانه به جهان دارند و در بزرگسالی به دیگران وابسته و یا بیش از حد صمیمی و سخاوتمند خواهند شد و در عوض از دیگران انتظار مراقبت و پرستاری خواهند داشت .  

2-   مرحله مقعدی : همزمان با از شیر گرفتن کودک ، لیبیدو از ناحیه دهان به منطقه مقعد منتقل خواهد شد . لذا احساس لذت در کودک ابتدا از تخلیه مدفوع و سپس از نگهداری آن حاصل می شود . در خلال سالهای دوم و سوم زندگی لذت مقعدی نقش غالب را داشته است . بنابراین صفاتی مثل خست ، احتکار ، تملک ، سرسختی و استقلال از خصوصیات افرادی است که دارای منش نگهدارنده مقعدی هستند .

3-   مرحله آلتی ( فالیک ) : در حدود سنین 4 تا 5 سالگی ، لیبیدو در محدودهء دستگاه تناسلی متمرکز می شود . در این سنین اغلب دیده می شود که توجه کودکان به دستگاه تناسلی جلب و با دستکاری آن لذت برده و استمنا می کنند . در این دوره کودک به مسائل تولد و مسائل جنسی توجه و کنجکاوی نشان می دهد . تعارض آلتی ، آخرین و اساسی ترین تعارضی است که کودک باید با ان مواجه شود و با موفقیت آنرا حل کند .

حل عقده اودیپ در پسران زمانی اتفاق می افتد که پسر آرزوهای نامشروعش را نسبت به مادرش سرکوب می کند و به موازات آن با پدرش همانند سازی می کند ، این همانند سازی با پدر همانند سازی دفاعی نام دارد . به دنبال چنین استدلالی پسر به تقلید از رفتارهای پدر ، نگرشها و ارزشهای او می پردازد و به مرور زمان اضطراب اختگی را در خود از بین می برد . عقده اودیپ تا حدودی در زنان و مردان متفاوت است و باید بطور جداگانه مورد بررسی قرار گیرد . در مرحله فالیک ( آلتی ) عقده اصلی ، عقده اودیپ است که بر اثر آن کودک آرزو دارد خود را جانشین والد همجنس خویش کند و با والد ناهمجنس خود تماس بدنی و جنسی داشته باشد . در این مرحله ، کودک یا تحت تاٌثیر اضطراب اختگی به سر می برد ، که خاص افراد مذکر است و یا تحت تاٌثیر رشک آلت است که اختصاص به افراد مونث دارد . عقده اودیپ را در دختران عقده الکترا هم می نامند که از عقده اودیپ پیچیده تر است .

رشک آلت در دختران با ترس از انتقام توسط مادر توام نیست ، زیرا تنبیه اختگی برای او مفهومی ندارد . رشک آلت در دختران معمولا" به سه طریق زیر برطرف می شود :  

اول : روش انتقامی است که در آن دختر می کوشد علیه مرد اقدام کند

دوم : روش تحقق آرزوست ، که در آن دختر سعی میکند خود را به جای مرد بگذارد

سوم : همانند سازی با مادر است . که در آن دختر فکر داشتن آلت مردانه را از سر بیرون می کندو با مادر همانند سازی می کند . این همانند سازی  که در آن دختر تمایل خود را نسبت به پدرش سرکوب می کند همانند سازی دفاعی می نامند .

در پسران عقده اودیپ زمانی از بین می رود که اضطراب اختگی ظاهر می شود ولی در دختران رشک آلت مقدمه عقده الکترا است .

،
ادامه مطلب

امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۲:۰۱ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

از خود-قربانی تا خود-تواناسازی

یکی از مشهورترین کاربردهای نظریۀ انتظار مثبت در سازمانها توسط«وروم» پیشنهاد شده است. او دو گونه انتظار را تشخیص داده است: یک انتظار آن است که تلاش فرد به عملکرد شغلی مطلوب منتهی شود و دیگری این که فرد برای عملکرد شغلی مطلوب پاداش دریافت دارد.

ذهنیت قربانی

این نظریه ها را می توان هم در مورد گروه به کار برد و هم در مورد فرد. من فرض می کنم که ذهنیتی وجود دارد که برای کارایی گروه مخرب است. این ذهنیت را ذهنیت قربانی می نامند. قربانی کیست؟ قربانی کسی است که کنترل را عاملی خارج از دسترس خویش می بیند، کسی است که برای قبول مسئولیت یا ناتوان است یا بی میل و به دنیای بیرون تا حدودی بدبینانه می نگرد.

شکل (1) بعضی مشخصه های مهم ذهنیت قربانی را نشان می دهد. با بررسی هر یک از این مشخصه ها تأثیر آنها بر عملکرد گروه آشکار می شود.

 

 

نگاهی عیب جویانه و ستیزه جویانه نسبت به جهان دارد

فقط به بقا و حفظ خود می اندیشد

خود را علیه دنیا حس می کند

با ترس زندگی می کند

در انگیزه های دیگران با شک و تردید می نگرد

دنیایی از کمیابی می بیند

معتقد به برد و باخت است

با همکاران خود رقابت می کند

خصمانه برخورد می کند

عامل کنترل خارجی است

اعتقاد به سرنوشت دارد

«چرا تلاش کنم؟ به هر حال نظر من مورد تصویب قرار نخواهد گرفت.»

افکار منفی انتخاب می کند

نیمه خالی لیوان را می بیند

همیشه شکایت می کند

از مسئولیت کناره می گیرد

سرزنش را متوجه دیگران می سازد

عیب در خارج از آنها قرار دارد

عملکرد متوسط کفایت می کند

به تصدی مشاغل مخاطره آمیز بی میل است

عزت نفس کمی دارد

فعالیت مدار است

کار را به عنوان یک بلای اجتناب ناپذیر می بیند

از دیگران انتقاد می کند

به راحتی از دیگران عیبجویی می کند

قربانیان قبل از هر چیز، نسبت به دنیا دیدگاهی عیب جویانه دارند. آنها به آنچه دنیا در اختیار انسان قرار می دهد اعتمادی ندارند. تنها به بقا و زنده ماندن خود می اندیشند. انتظار دارند که دنیا در هر لحظه علیه آنها اقدام کند و در واقع آنها خود را علیه دنیا حس می کنند. دنیا نمی خواهد با آنها منصفانه رفتار کند و آنها پیوسته در مضیقه خواهند بود.

وقتی ما خود را علیه دنیا می بینیم، همواره با ترس زندگی می کنیم، ترس از آنچه قرار است بعداً اتفاق بیفتد، ترس از کسی که در گوشه ای در کمین ما نشسته است، کسی که می خواهد از ما سوء استفاده کند. این ترس ما را وا می دارد که در انگیزه های دیگران با شک و تردید بنگریم. در کار گروهی وقتی روی پروژه ای کار می کنیم بدگمانیهای ما خودنمایی می کند. وقتی با عضوی جدیدی از گروه برخورد می کنیم یا عضوی حوزۀ دیگری از سازمان را معرفی می کند احتمالاً نمی گوییم:« چه فرصت خوبی، فردی جدید با افکاری تازه!» بر عکس احتمالاً در مورد اعمال عضو جدید تردید می کنیم و انگیزه های او را مورد سؤال قرار می دهیم.

جنبۀ دیگر ذهنیت قربانی این است که دنیا را به عنوان دنیایی از کمیابی می بیند، اگر سهم شما بیشتر باشد حتماً سهم من کمتر خواهد شد. وقتی ما دنیا را این گونه می بینیم هر وقت فرصتی پیش می آید که امتیازی کسب کنیم این امتیاز به زیان فردی دیگر به دست می آید. اگر کسی دیگر چیزی کسب کند آن را به زیان ما به دست خواهد آورد. وقتی دنیا را از این منظر می نگریم با همکاران خود رفتاری رقابت آمیز خواهیم داشت. با دیگران به خاطر منابع، کارمند و زمان رقابت می کنیم. نقشی خصومت آمیز بازی می کنیم و شیوه ای خصمانه در پیش می گیریم.

این رویکرد خصومت آمیز در موارد زیادی خودنمایی می کند. وقتی گروههای متشکل از افراد دارای تخصصهای مختلف که از لحاظ سازمانی هم سطح هستند گردهم می آیند، عضوی که دنیایی از کمیابی می بیند به وضوع و به شدت مدافع واحد خود و وظایف خود خواهد بود. اگر عضوی پیشنهاد کند که منابع یا اطلاعات باید در تمام سطوح سازمانی مشترک باشد وی ضمن رد این پیشنهاد خواهد گفت:« مدیر من هرگز با چنین کاری موافقت نخواهد کرد.»

این وضعیت یک پیشگویی خود-کام بخش می شود زیرا وقتی دیگر اعضای گروه رقابت و رفتار خصمانه او را با خویش تجربه می کنند احتمال دارد که آنها نیز به همین طریق پاسخ دهند. وقتی کارکنان می بینند که یک همکار پیوسته در حال رقابت است و همیشه تلاش می کند که به زیان آنها پیش ببرد، تمایل طبیعی این است که آنها نیز همین کار را انجام دهند. در این صورت اعضای دیگر تیم تصور ستیزه جویانۀ این عضو را (که دنیا، دنیای برد و باخت است و آنها باید برای زنده ماندن با همکاران خود رقابت کنند) تأیید کرده اند. این روند به زنجیر پایان ناپذیری تبدیل می شود که در نهایت عقاید ستیزه جویانه ای را که قربانی به آنها باور دارد تقویت می کند.

کنترل برای قربانی موضوعی بسیار مهم است. قربانیها کانون کنترل برونی دارند. مطالعات متعددی دربارۀ کانون کنترل در محیط کار این نظریه را که دیدگاه فرد دربارۀ جهان بر عملکرد او اثر می گذارد تأیید می کند. هنگامی که ما کانون کنترل برونی داریم کنترل را به عنوان چیزی خارج از خویش می بینیم. نمی توانیم سرنوشت خود را کنترل کنیم و خود را دستخوش امواج تغییر می بینیم. قربانیها اغلب سرنوشت را علت وقوع اتفاقات می بینند. اگر اتفاق بدی می افتد فقط به حکم سرنوشت است.

این نابسامانی چیزی نیست که آنها در آن نقشی داشته باشند. افراد عالباً در این شرایط گرفتار وضعیتی می شوند که من آن را «زیرلبی حرف زدن» می نامم. زیرلبی حرف زدن وقتی است که عضو یک تیم در بحث جمعی ساکت می نیشیند و به نظر می رسد که با تصمیم گروه موافق است اما بعداً به جای اینکه موضوع را برای بحث به مدیر گروه یا کل گروه بکشاند به دیگران شکایت می برد و هنگامی که از او سؤال می شود که چرا این بحث را با ما مطرح نکردی و یا برای تغییر آن نکوشیدی، پاسخ نوعی این است« را تلاش کنم؟ به هر حال این نظر مورد موافقت قرار نمی گرفت.»

قبول مسئولیت یعنی ایستادگی کردن، جلو افتادن، یا رهبر بودن. در مقام قربانی ما ریسک گریز می شویم. نمی خواهیم نقش رهبر داشته باشیم، می خواهیم پیرو باشیم. حتی ممکن است کا را یک بلای اجتناب ناپذیر بدانیم. به میزانی که کار را یک بلای اجتناب ناپذیر می بینیم تصمیم داریم کاملاً تسلیم پذیر باشیم و تعهد نپذیریم. وقتی یک عضو گروه به این طریق با کار برخورد می کند دیگران مجبورند یا حجم سهم خود را افزایش دهند و یا احتمالاً اجازه دهند که عملکرد خودشان به سطح پایینتری نزول کند.

شخص متعهد می کوشد هر چه را که لازم باشد انجام دهد تا کار انجام شود. آنها دوست دارند سنگ تمام بگذارند و سنگ تمام گذاشتن یعنی کنار زدن همۀ موانع برای کامل انجام دادن کار و اغلب سنگینی بار مسئولیت را به دوش کشیدن. قربانی فقط کمی بیشتر از آنچه برای حفظ عضویتش در گروه لازم است کار انجام می دهد. قربانیها به جای توجه به نتایج بر فعالیت تکیه می کنند. آنها افراد کاغذ بازی هستند که با کار هویت پیدا نمی کنند. احتمال نمی رود که خود را به عنوان افرادی خبره و متخصص که باید کار خاصی را به اتمام برساند ببینند و خود را در نتایج به دست آمده سهیم نمی دانند. با عملکرد متوسط، نتایج نسبتاً بی اهمیت می شوند. دائم به بازنشستگی فکر می کنند. قربانی در هنگام کارکردن به عنوان مخالف با آنچه که اتفاق می افتد کار روزانه اش را ترک می کند و به آنچه ممکن است اتفاق بیفتد می اندیشد.

سرانجام، قربانی منتقد دیگران است و این با فکر تقصیر را به گردن دیگران انداختن کاملاً متناسب است. قربانیها بندرت خود را مسئول مشکلات می بینند. مشکلات نتیجۀ مقاصد بد دیگران و یا اوضاع و احوالی فراتر از کنترل آنهاست. خود انتقادی ضروری نیست زیرا آنها هرگز مسئول نیستند.

تا حدی که افراد اکثر این اعتقادات قربانی را دارند بر خودشان و بر گروه تأثیر منفی می گذارند. قربانی انرژی گروه را به هدر می دهد همان طور که انتظارات منفی مزمن و برداشت منفی از حقیقت انرژی خود آنها را نیز کم کم تحلیل می برد.

بدبختانه این افکار منفی جزئی از زندگی روزمرۀ ماست که قسمت عمدۀ توان بالقوۀ ما را تحلیل می برد. اما اگر وقتی را صرف تشخیص آنها بکنیم و فرایند برنامه ریزی را برای متفاوت فکر کردن آغاز کنیم این افکار منفی را می توانیم تغییر دهیم.

خود-تواناسازی و مسئولیت پذیری

عضو گروه خود-توانا شده دنیا را کاملاً متفاوت از یک قربانی می بیند. شخص خود-تواناشده را می توان چنین توصیف کرد: خودش را دارای کنترل بر محیط می بیند، به آسانی قبول مسئولیت می کند و دیدگاه مثبتی دربارۀ حوادث اطراف خود دارد. شکل (2) مشخصه های متفاوتی را در مقایسه با مشخصه های قربانی نشان می دهد. این شخص به زندگی رویکردی خوش بینانه دارد. مردم را اساساً خوب می بیند. با روشی مطمئن و آمیخته با اعتماد وارد تشکلهای جدید می شود. هنگامی که بر اثر رفتار فردی دیگر غمگین و ناامید می شود اغلب آن حادثه را به عنوان چیزی غیر عادی به حساب می آورد تا بتواند با دیگران همچنان رفتاری باز داشته باشد.

به جای دنیای از کمیابی، رویکرد فرد توانا شده این است که دنیا محل فراوانی است. این رویکرد در درون گروههایی که فعالیتهای متداخل دارند نقشی کاملاً مثبت دارد. زیرا اعتثاد به جهانی از فراوانی به شخص اجازه می دهد که به رفتار برد-برد روی آورد. اعضای گروهی که نمایندگی واحدهای دیگر در سازمان را به عهده دارند به عنوان شرکا دیده می شوند نه رقیبان، بنابراین همیاری در تمامی تشکیلات سازمانی آسانتر به وجود می آید.

عضو خود-تواناشده

قربانی

نسبت به جهان دیدگاهی خوش بینانه دارد

مردم را اساساً خوب می بیند

رازدار است

به دیگران اطمینان دارد

نسبت به جهان دیدگاهی عیب جویانه دارد

به تلاش برای بقا می اندیشد

خود را در مقابل دنیا می بیند

با ترس زندگی می کند

در انگیزۀ افراد تردید می کند

بدگمان است

دنیای از فراوانی می بیند

معتقد به برند-برنده است

همیاری می کند-مشارکت می کند

دیگران را به عنوان شریک می بیند تا رقیب و حریف

دنیای از کمیابی می بیند

فرد یا برنده است یا بازنده

با همکاران رقابت می کند

رقیبانه و خصومت آمیز برخورد می کند

کانون کنترل درونی دارد

معتقد به کنترل بر سرنوشت خویش است

تفکر خلاق دارد

کانون کنترل برونی دارد

به سرنوشت معتقد است

چرا بکوشم؟ به هر حال این پیشنهاد مورد موافقت قرار نمی گیرد

افکار مثبت انتخاب می کند

لیوان را نیمه پر می بیند

به ندرت شکایت می کند

افکار منفی انتخاب می کند

لیوان را نیمه خالی می بیند

همیشه شکایت می کند

مسئول خود است

به جای مقصر دانستن دیگران به دنبال راه حل می گردد

فوق العاده مبتکر است

از مسئولیت اجتناب می کند

تقصیر را به گردن دیگران می اندازد

تقصیر در خارج از وجود آنهاست

عملکرد متوسط خوب کافی است

مخاطره جو است

عزت نفس زیادی دارد

نتیجه مدار است

به قبول خطر پست و مقام بی میل است

عزت نفس کمی دارد

فعالیت مدار است

کار برای حیات ضروری است/کار تفریح و سرگرمی است

کا را به عنوان بلایی اجتناب ناپذیر می بیند

خود منتقد است

منتقد دیگران است

به سادگی از مردم عیبجویی می کند

در حالی که قربانی به این می اندیشد که را دنیا علیه اوست، شخص مسئولیت پذیر می گوید: «خُب، مشکلی پیش آمده است، من باید چکار کنم» مسئولیت پذیری اساس و پایه خود-توانا سازی است. این رفتار مسئولیت پذیرانه همان چیزی است که به فرد اجازه می دهد پیش آمدن مشکل را بپذیرد و برای حل آن چاره جویی کند.

فرد خود-تواناشده یک کانون کنترل داخلی دارد، این احساس که او کنترل سرنوشت خویش را به دست دارد هنگامی که مشکلی پیش می اید به جای سرزنش کردن دیگران راه حل پیدا می کند. به ندرت شکایت می کند اما احتمال دارد که با افکار خویش با سازمان به چالش بپردازد. او ممکن است اکنون از وضعیت جاری خویش در درون گروه ناخشنود باشد اما معتقد است که با انتخاب خویش عضو این گروه است. او انتخابهایی دارد بنابراین اگر بخواهد می تواند از این انتخابها استفاده کند.

خود-توانا سازی به این دلیل پدید می آید که فرد برای خود حق انتخاب قائل است، در حالی که دیگران قائل نیستند. در نتیجه احتمال بیشتری وجود دارد که او افکار مثبت را انتخاب کند، در هر موقعیت ویژه نیمۀ پر لیوان را می بیند. هنگامی که وقایع نامطلوب اتفاق می افتد کمتر احتمال می رود که شکوه کند در عوض او زمانهای ناموافق را به عنوان بخشی طبیعی از زندگی می بیند و نه به عنوان چیزی که فرد را پیوسته ناتوان سازد.

مسئولیت پذیری و خود-تواناسازی پیوندی نزدیک دارند، اعضای توان شدۀ گروه احساس خود-مسئولیتی دارند. آنها به جای مقصر دانستن دیگران در جستجوی راه حل هستند. برای حل مشکلات خلاقیت نشان می دهند. این کار آنها را قادر می سازد که به جلو حرکت کنند. تمایل دارند خطر پذیر باشند و دوست دارند که در جلو صف قرار بگیرند و نتیجه مداری را می پسندند.

یکی از بزرگترین تفاوتهای میان افراد واقعاً موفق و افراد ناموفق این است که افراد موفق به جای فعالیتها بر نتایج تأکید دارند. آنها فعالیتهایی که بهترین نتیجه را برای آنها به دست می دهد تشخیص می دهند و بر آنها تمرکز می کنند. این خصوصیت که یک عضو به گروه فشار می آورد تا دربارۀ نتایج بیندیشد به جای اینکه خود را گرفتار فعالیتها بسازد برای گروه نتیجۀ خوبی در بر دارد.

کا برای شخصیت خود-توانا شده حیاتی است . کار، به جای تنها یک شغل، یک وسیلۀ تفریح می شود. وقتی کار وسیلۀ تفریح من بشود، زندگی من بشود، احتمال بیشتری دارد که به آن معتهد بشوم. تعهد برای موفقیت کاملاً ضروری است. معتهد بودن، به معنای واقعی در کار زندگی کردن ما را وامی دارد که به طور فوق العاده ای انرژی بیشتری وارد کار و وارد گروه بکنیم.

متفکران توانا شده از انتقاد از خود بیم ندارند. احساس خود مسئولیتی کردن یعنی قبول مسئولیت در مقابل حوادثی که اتفاق می افتد. متفکران تواناشده به جای اینکه وقت خود را به سرزنش کردن دیگران تلف کنند پیوسته عملکرد خود را ارزشیابی می کنند. تأکید بر این است که چگونه من می توانم اصلاح کنم به جای اینکه چگونه می توانم از دیگران عیب جویی کنم.

از لحاظ اثرگذاری بر دیگران بین مجری خودتواناشدۀ مسئول و قربانی تفاوت وجود دارد. روحیل قربانی این است که تمایل دارد دیگران را عقب نگهدارد. متفکر خودتوانا شده خوشبین است و می خواهد که دیگران کامیاب شوند. آنها بر این باورند هستند که همل ما می توانیم کامیاب شویم و می خواهند دیگران را با خود به تعالی برسانند.

رویکردهای قربانی و خود-تواناشده برای حل مشکلات

تا زمانی که تأکید فرد از قربانی به خودساختگی و مسئولیت پذیری تغییر نکند گروه از لحاظ عملکرد روزگار سختی می گذراند. با مسئولیت پذیری، مخالفت و کارشکنی متوقف می شود و افراد راههایی را جستجو می کنند که گروه را پیش ببرد. لازمۀ خود-تواناسازی این اعتقاد است که هیچ چیز، از جمله من، کامل نیست و هنگامی که مشکلی پیش می آید خود من باید آغاز حل مسئله باشم. این یک نگرش حل مسئله است و رویکردی که به افراد اجازه می دهد راههایی پیدا کنند که گروه را از وضعیتهای دشوار بیرون بیاورند.

شکل (3) نمودار چرخه های قربانی و مسئولیت پذیری است. وقتی افراد دیدگاه قربانیها را انتخاب می کنند در همان تلۀ دور باطل گرفتار می شوند. بر اثر راه و روش آنها تغییراتی ایجاد نمی شود و تحول در سازمان دشوار می شود. مشکلات پشت مشکلات ادامه می یابد زیرا قربانیها روی چرخۀ معیوب عیب جویی، سرزنش و اجتناب از مسئولیت قرار دارند.

چه اتفاقی می افتد که مشکل پیش می آید؟ در شکل 3 می توانیم ببینیم که رویکرد قربانی با راه حل متفکر خود-توانا شده بسیار متفاوت است. وقتی ما در چرخۀ قربانی هستیم به دفاع از خود تأکید داریم، شروع می کنیم به نشانه گرفتن دیگران، وقت خود را صرف عیب جویی می کنیم. هدف ما اجتناب از مسئولیت است. نمی خواهیم به عنوان کسی که مسئول این مسئله است مورد مواخذه قرار بگیریم. اگر به ما نسبتی بدهند فوراً در مقابل آن عذر و بهانه می تراشیم.

تا زمانی که به دنبال غذر و بهانه برای عملکرد خود هستیم، تا زمانی که می کوشیم دیگران را مقصر بدانیم هیچ چیزی فرا نمی گیریم. وقتی چیزی یاد نگیریم هیچ فرصتی برای پیشرفت دست نمی دهد، برای انتخاب روشهایی متفاوت وجود ندارند. وقتی بار دیگر همین مشکل پیش اید چه اتفاقی می افتد؟ ما درست به همین طریق پاسخ خواهیم داد. در یک دور باطل گرفتار می شویم که هیچ راه رهایی برای ما و گروه در آن وجود ندارد.

مسیر دیگری وجود دارد که به اعتقاد من انتخاب بهتری است. این مسیر خود-مسئولیتی است. اگر مسئولانه رفتار کنیم تمایل خواهیم داشت به خود-انتقادی بپردازیم.وقتی مشکلی پیش می آید به انتقادهای دیگران گوش می دهیم و دربارۀ آنچه می توانستیم جور دیگری انجام دهیم می اندیشیم. عملکرد خویش را ارزیابی می کنیم از تجربه می آموزیم و مسیر خود را دوباره تصحیح می کنیم. وقتی مسیر خود را اصلاح کردیم می توانیم فرایندهای تازه ای برای رفع مشکل طراحی کنیم. در جریان ایجاد چنین تغییراتی ما فرصتی پیدا می کنیم تا در یک مسیر جدید کامل- یک مسیر عملکرد موفقیت امیز-قرار بگیریم.

به این ترتیب ما یک چنین دستاورد بزرگی را در فرایند اصلاح مشاهده می کنیم. افراد در گروههایی که دست اندرکار فرایند اصلاح هستند می کوشند از تجربیات و اشتباهات خود بیاموزند. هر زمان اشتباهی رخ می دهد به جستجوی عیب در فرایند می پردازند و می کوشند بدیل بهتری تشخیص دهند. این شیوه بهبودی پیوسته ای را در چگونگی رویکرد ما به مشکلات کار فراهم می آورد.

کمک به قربانی در جهت خود-توانا سازی

تکنیکهای مختلفی برای کمک به قربانیها که خود تواناتر بشوند وجود دارد. یک روش ساده این است که به قربانی کمک کنیم تا از تفکر منفی ای که او را از کار مفید باز می دارد تعبیر دیگری به دست آورد. قربانیها اغلب ناتوانیهای خود را چنان تعمیم می دهند که گویی راه حلی برای آنها وجود ندارد. برای مثال یک عضو تیم ممکن است چنین بگوید که « هیچ کسی در اینجا به آن چه من می گویم توجهی نمی کند.»

تازمانی که فرد یک چنین دیدگاهی دارد مشکل را فراتر از کنترل خود خواهد دید زیرا به نظر او دیگر اعضای گروه پیوسته به او بی توجه هستند. این بیان می تواند شکلی دیگر به خود بگیرد که نشان دهد او تا حدی حق انتخاب دارد، مثلاً«من هنوز نتوانسته ام تعدادی از شماها را در مورد نظر خودم متقاعد کنم.» این بیان متفاوت قدرت را دوباره به فرد برمی گرداند. او اگر می خواهد دیگران را قانع کند مجبور است رویکرد دیگری برگزیند اما معتقد است آنها می خواهند به استدلالهای درست گوش فرادهند.

تکنیک دوم مربوط به گروهی است که به قربانی کمک کند تا برای اندیشۀ منفی خود گزینه ای مثبت فراهم کند و موضع منفی او را به چالش بطلبد. برای مثال فرض کنید قرار است قربانیها چنین تعبیری داشته باشند:«مدیریت به گزارش ما عمل نمی کند، بنابراین ما اینجا وقت تلف می کنیم.» دیگر اعضای تیم می توانند از این فرصت استفاده کنند و مثالعایی ارائه بدهند که در آنها مدیریت بر مبنای پیشنهادها عمل کرده است. همچنین گروه می تواند یک بدیل مثبت ارائه دهد و مثلاً بگوید:« مدیریت به پیشنهادهایی که به سودمندی آنها متقاعد شده است عمل کرده است، بنابراین ما باید مطمئن بشویم که گزارش ما واقعاً مؤثر است.»

قربانیها به احتمال زیاد به شک و تردید می افتند، بنابراین به عنوان گام بعدی مهم است که به آنها کمک کنیم تا نتایج وسیع و کلی شکاکیت خود را دریابند. یگ گروه می تواند بکوشد به قربانی کمک کند تا دریابد چگونه اندیشۀ منفی او هم بر خود او و هم بر گروه اثر مخرب دارد. آنها ممکن است بعداً به او کمک کنند تا یک شق سازنده انتخاب کند و بدترین نتیجۀ ممکن این روش را برایش مجسم کنند. اگر مدیریت نهایتاً تصمیم بگیرد که بخشهایی از گزارش گروه را عملاً به کار ببرد برای اعضای گروه مهم است که از این فرصت به عنوان شاهد استفاده کنند تا با دیدگاه منفی قربانی به چالش بپردازند.

روشهای دیگری هم وجود دارد که به افراد و گروهها کمک می کنند تا ذهنیت منفی خود را به ذهنیت مثبت تبدیل کنند، اما دو تکنیکی که در اینجا مطرح شد برای شروع کار مناسب هستند.

نوشته گاری گابل، ترجمه بدرالدین اورعی یزدانی 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۲:۰۰ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

زندگی نامه هنری موری

موری افسردگی خود را منبع((فلاکت و مالیخولیا))نامید و سعی کرد آن را با رفتار کردن به صورت پرشور،شاد،و معاشرتی پنهان کند.این فقدان دلبستگی کودکی به مادر بعدا باعث شد که موری عقده ی ادیپ فروید را زیر سئوال ببرد زیرا با تجربیات او مطابقت نداشت.عامل دیگری که موری را نسبت به مشکلات و رنج های عاطفی حساس کرد رابطه ی او با دو خاله اش بود که از لحاظ هیجانی آشفته بودند.

موری به لوچی چشم (چپ چشمی) مبتلا بود و در ۹ سالگی در اتاق نهارخوری منزلشان تحت عمل جراحی قرار گرفت.این بیماری اصلاح شد ولی لغزش تیغ جراحی باعث شد که موری دید سه بعدی نداشته باشد.او هر چه تلاش کرد نتوانست در بازیهایی چون تنیس یا بیسبال موفق شود زیرا نمی توانست هر دو چشم را روی توپ متمرکز کند.او از نقص بینایی خود تا زمانیکه به دانشکده ی پزشکی رفت بی خبر ماند و در آنجا پزشکی از او پرسید که آیا هنگام کودکی در بازیهای ورزشی مشکل داشته است.

دست و پا چلفتی بودن و اختلال گویایی (لکنت زبان) موری،او را برای جبران کردن نقایص وی برانگیخته کردند.وقتی او سعی می کرد فوتبال بازی کند مجبور بود در خط حمله باشد و وقتی بازیها را می نامید هرگز دچار لکنت زبان نمی شد.بعد از اینکه او در مبارزه ی مدرسه ممتاز شد،به بوکس بازی روی آورد و قهرمان محلی شد.او بعدها قبول کرد که در این تلاشهای کودکی برای جبران کردن ناتوانی هایش نوعی عامل آدلری در کار بوده است.

تحصیلات

موری بعد از رفتن به مدرسه ی پیش دانشگاهی گروتون،در دانشگاه هاروارد ثبت نام کرد.او تحصیلات خود را در رشته ی تاریخ آغاز کرد ولی نمرات متوسطی گرفت.زیرا ((رام،قایقرانی،و رمانتیسم)) را ترجیح می داد.او مسیر پر پیچ و خمی را در مطالعه ی شخصیت دنبال کرد.او درس روان شناسی را که در کالج گرفته بود دوست نداشت و بعد از دومین جلسه آن را حذف کرد و تا چند سال بعد که خودش درباره ی روان شناسی مطالعه کرد،درس دیگری را در این رشته نگرفت.

موری در سال ۱۹۱۹ از دانشکده ی پزشکی دانشگاه کلمبیا با درجه ی ممتاز فارغ التحصیل شد.او همچنین از دانشگاه کلمبیا در زیست شناسی مدرک فوق لیسانس گرفت و در دانشگاه هاروارد فیزیولوژی تدریس کرد.او به مدت دو سال دوره ی انترنی را در بیمارستان نیویورک گذراند و در آنجا به مراقبت از فرانکلین روزولت رئیس جمهور آینده ی آمریکا که به فلج اطفال مبتلا بود کمک کرد.موری بعد از دوره ی انترنی،دو سال را در موسسه ی راکفلر گذراند و در آنجا به تحقیق زیست ـ پزشکی در جنین شناسی پرداخت.او برای مطالعه ی بیشتر به خارج از کشور رفت و در سال ۱۹۷۲ دکترای خود را در زیست شیمی از دانشگاه کمبریج گرفت.

تاثیر کارل یونگ

دلسوزی موری برای دیگران و همدلی با آنها هنگام دوره ی انترنی او،زمانی که به عوامل روان شناختی در زندگی بیماران خود علاقه پیدا کرد،تقویت شد.او در سال ۱۹۲۳ کتاب ((تیپ های روان شناختی ))یونگ را مطالعه کرد که به نظر وی جالب رسید.

او می گوید:((یک شب وقتی که می خواستم به منزل بروم این کتاب را در کتاب فروشی دانشکده ی پزشکی پیدا کردم و در طول شب و روز بعد آن را خواندم.))

موری چند هفته بعد از خواندن این کتاب با مشکل شخصی جدی روبرو شد.او عاشق کریستینا مورگان زنی زیبا،ثروتمند،افسرده و متاهل شد که او نیز تحت تاثیر نظریه ی یونگ قرار گرفته بود.موری نمی خواست بعد از ۷ سال زندگی زناشویی همسرش را ترک کند ـ او ادعا کرد که از فکر طلاق بیزار است ـ ولی در ضمن نمی خواست معشوقه ی خود را رها کند که طبع سرزنده و هنرمندانه ی او با طبیعت همسرش در تضاد بود.موری اصرار داشت که به هر دو زن نیاز دارد.

مورتون پرنس روان شناس کلینیک روان شناختی هاروارد که اختصاصا برای بررسی شخصیت دایر شده بود،پستی را به موری پیشنهاد کرد.این دانشجوی سابق،کلینیک فوق را به این صورت توصیف کرد((ویستری در بیرون و هیستری در درون))

موری به عنوان بخشی از آموزش خود تحت روان کاوی فرویدی قرار گرفت و اعلام کرد که روان کاو او از طبیعت خونسرد کودکی او و فقدان عقده ها کسل شده بود.موری به یاد می اورد که این روان کاو مطالب چندانی برای گفتن نداشت.معده ی روان کاو قارو قور می کرد و دفتر او ((اتاقی دلگیر.......افسرده کننده،و به رنگ مدفوع بود.....که برای به جنون کشاندن بیمار کفایت می کرد.))

موری و مورگان در دهه ی ۱۹۳۰ آزمون اندر یافت موضوع (TAT) را ساختند که هنوز یکی از پر مصرف ترین آزمونهای فرا فکن شخصیت است.سالها تصور می شد که TAT عمدتا حاصل کار موری است ولی موری در سال ۱۹۸۵ فاش کرد که مورگان در ساختن این آزمون سهم عمده ای داشته است.TAT پرفروش ترین آزمون انتشارات دانشگاه هاروارد شد.به رغم سهم عمده ی مورگان در این آزمون،نام وی از انتشارات آن حذف شده و نام موری به عنوان تنها مولف روی آن ثبت شده استفاقدامی که با توافق موری صورت گرفت.با توجه به مشارکت مورگان در ساختن این آزمون و خیلی از کارهای بعدی موری،این تصمیم قابل توجیه نیست.موری در ۹۴ سالگی،سالها بعد از مرگ مورگان،اعتراف کرد که :

«او در هر مقاله ای که می نوشتم،و هر سخنرانی که ایراد می کردم نقش داشت و صرفا حضور او در کلینیک توانایی فکری مرا بالا می برد.»

موری تا زمان بازنشستگی در سال ۱۹۶۲ در هاروارد ماند،تحقیق کرد،نظریه ی شخصیت خود را اصلاح نمود.و به نسلهای جدید روان شناسان آموزش داد.او جایزه ی مدال طلای بنیاد روان شناسی آمریکا و جایزه ی خدمات برجسته علمی انجمن انجمن روان شناسی آمریکا را دریافت کرد.

گرچه موری تا ۹۵ سالگی عمر کرد ولی عوارض ناتوان کننده ی سکته ی مغزی،۱۰ سال آخر عمر او را خراب کرد.زندگینامه نویسی در پایان چنین می نویسد:

او که مایل بود از زندگی خلاص شود،هرگز شوخ طبعی خود را از دست نداد.او به پرستار خود اظهار داشت که ((من مرده ام))پرستار پاسخ داد((نه))و با نیشگونی که به آرامی از گونه ی او گرفت گفت((ببین تو زنده ای))او با تحکم ولی همراه با لبخند در جواب گفت((من دکترم،تو پرستاری،و من مرده ام)) درست چند روز بعد،در سه شنبه ۲۳ ژوئن،به راه خودش رفت.

 منبع : سیدمحمدی، یحیی، ( تالیف:دوان شولتز، سیدنی الن شولتز)، نظریه های شخصیت، نشر ویرایش،

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۵۱:۵۹ توسط:123 موضوع: نظرات (0)