از آنجايي كه يهوديان در آن زمان فقط
ميتوانستند در مشاغلي همچون قضاوت ، پزشكي و بازرگاني فعاليت داشته باشند دامنه انتخابهاي
او در زمينه علم محدود بود . فرويد عليرغم علاقه به علم گياه شناسي ابتدا به رشته
حقوق روي آورد ولي به زودي از آن رويگردان شد و در سال 1873 ميلادي به دانشكده وين
روي آورد .
فرويد يك ماده گراي ملحد و يك
فيزيولوژيست طرفدار علم بود . او ديد ماده گرايانه و ملحدانه را از مكتب بروك و
هلمهولتز گرفته بود . نيمه اول زندگي فرويد صرف تحقيقات فيزيولوژي وعصب شناسي شد
ولي در هيچيك از اين دو زمينه موفقيت چنداني بدست نياورد . فرويد سرانجام پس از
تحقيقات فراوان در سال 1881 و در سن 25 سالگي موفق به اخذ درجه دكترا در طب شد .
چون فرويد براي شروع كار پزشكي خود نياز به به گذراندن يك دوره كاروزي داشت، در
سال 1882 از موسسه بروك استعفا داد و يك دوره سه ساله را در بيمارستان عمومي وين
آغاز كرد . پس از شش ماه كار بيمارستاني به كلينيك روان پزشكي تئودور مي نرت منتقل
شد . درسال 1885 فرويد براي تكميل تحصيلاتش به خرج دانشگاه و نزد شاركو يكي از عصب
شناسان نامي قرن نوزدهم رفت . فرويد با ترجمه دروس شاركو به زبان آلماني توجه او
را به خودش جلب كرد . در سالپتريه زير نظر شاركو مطالعاتي در زمينه هيستري انجام
داد و به اين نتيجه رسيد كه بايد فلج عضوي را از فلج كنشي ( فونكسيونل ) متمايز
دانست . شاركو فلج كنشي هيستريك را غده پوياي نامرئيي ميدانست اما فرويد هنوز آنرا
نپذيرفته بود .
فرويد با مطالعه كتابي به نام تلفيق و
كاربرد درماني آن ، نوشته هيپوليت برنهايم به تاثير خواب مصنوعي و تلقين در درمان
بيماريهاي رواني اعتقاد پيدا كرد . پس از مدتي متوجه نارسائيهايي در اين شيوه شد و
درسال 1891 توجه او به كار ژوزف بروئر جلب شد . بروئر در درمان بيماران از شيوه
خواب مصنوعي و نيز پاليش رواني استفاده مي كرد . در اينجا بود كه فرويد به اين
نتيجه رسيد كه همان غده پويائي را يافته كه شاركو از آن ياد كرده بود . به عقيده
فرويد سركوب كردن يك انگيزۀ نيرومند به صدمه روحي منجر ميشود و علائم فيزيكي
جانشين انگيزه سركوب شده ميشود .
فرويد درسال 1908 اولين انجمن بين المللي روانكاوان را تاسيس كرد . وي درسال 1909
به دعوت استانلي هال و بمناسبت بيستمين سالگرد تاسيس دانشگاه كلارك به اتفاق يونگ
كه يكي از شاگردان باهوش او بود رهسپار آمريكا شد تا سخنرانيهاي مبسوطي درباره
روانكاوي ايراد كند .
در سال 1928 فرويد به بستر بيماري افتاد . دراين زمان بود كه نازيها به اطريش حمله
كردند و خانه او را تاراج و كتابهايش را سوزاندند . سرانجام فرويد در سال 1939
ميلادي ، در سن 83 سالگي بر اثر بيماري قلبي درگذشت . و امروزه زمينه روانشناسي او
با عنوان « روانشناسي نبروي اول » كاربرد علمي و عملي زيادي دارد .
فرويد همواره در تجديد نظر عقايد قبليش كوشا بوده و سعي مي كرد كه هميشه به اصلاح
و تكامل عقايد قبلي خود بپردازد . به عنوان مثال در سال 1920 و در شصت وچهار سالگي
به تغيير چند نظريه اصلي خود خود اقدام كرد . از آن جمله نظريه انگيزش را لغو كرد
، نظريه اضطراب را كاملا دگرگون ساخت و از شخصيت تعريف جديدي برپايه نهاد ، خود و
فراخود ارائه داد .
تاريخچه تحول فكر فرويد
فرويد در دو نوبت يكبار در سال 1885
ميلادي و بار ديگر در سال 1907 يادداشتها و خاطرات اوليه خود را سوزاند . به
احتمال قوي او اين كار را براي مخفي نگهداشتتن اصل و منشأ عقايدش انجام داده است . در
تأييد اين مطلب گفتۀ زير را از او :
«بگذاريد زندگينامه نويسها دچار
سرگيجه شوند، اما كار را برايشان آسان نخواهم كرد.بگذاريد هر يك از آنها، در تصور
خويش نسبت به روند رشد و تكامل يك قهرمان، گمان كند كه حق با اوست. حتي همين حالا
من از فكر اينكه آنها چگونه سرگردان و گمراه خواهند شد، لذت مي برم.»
فرويد كسي بود كه مي توانست افكار
متقدمان خود را كه بصورت پراكنده اي اظهار داشته بودند در نظمي هماهنگ و جامع
ارائه دهد واز آنها استفاده ها نظري و عملي ببرد .ريشه افكار فرويد را هم مي توان
دربعضي از عقايد كلي كه در طي چند هزار سال مبناي همۀ افكار غربي بوده است يافت و
هم مي توان آن را در بعضي از اكتشافات خاص قرن نوزدهم جستجو كرد. همانگونه كه مي
دانيم، يكي از گفته هاي حكيمانۀ فلاسفۀ يونان و روم قديم شعار« خود را بشناس» بود.
اين مفهوم يكي از مفاهيم زير بنايي روانكاوي است و فرويد توانست از ديدگاه خود، تا
آنجا كه مي توانست، بدان جامۀ عمل بپوشاند.
از
ميان عوامل موثري كه به گسترش روانكاوي انجاميد به موارد زير اشاره مي شود :
1- چارلز داروين و گسترش علم زيست شناسي
___ نظريه تكاملي
داروين انسان را همچون حيوانات ديگر جزئي از
طبيعت حيواني معرفي كرد . نتيجه اين كار اين بود كه انسان همگام با ساير علوم
مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد فرويد تحت تأثير داروين فرضيه هاي زيادي نظير رشد
وتكامل انسان ، جريان تغيير و مفاهيم تثبيت و بازگشت را تدوين كرد .
2- روان شناسي تداعي ( پيوستگي تصورات )
استفاده از روش تداعي آزاد توسط
فرويد، كه خود آغز دوزۀ تازه اي بود، مستقيماً از اين مكتب سرشمه گرفته است. فرويد
با استفاده از روش تداعي آزاد توانست اطلاعات زيادي در زمينۀ علل اساسي رفتارهاي
نابهنجار كسب كند.
3- توسعه علم عصب شناسي
در قرن نوزدهم علم عصب شناسي، براي
اولين بار، به منزلۀ شعبه اي از علم پزشكي مطرح شد. در ميان پيشگامان بزرگ اين رشته ميتوان از ژان شاركوي فرانسوي را نام برد كه يكي
از بزرگترين معلمان فرويد بوده است. در دهۀ 1880 ميلادي، همزمان با توسعۀ شهرت
فرويد، طرح اصلي نظام عصبي تقريباً شناخته شده بود .
4- روان پزشكي قرن نوزدهم
دراواخر قرن نوزدهم تحرك و پيشرفت تازه اي در
زمينۀ روان پزشكي پديدار شد . بررسي حالت رواني بيماران تقريبا از اواخر قرن هجدهم
شروع شد . فردي به نام مسمر از اهالي اطريش ادعا مي كرد ميتوان با سياله مرموز
قابل انتقالي ، بيماران را مداوا كرد . به مرور مسمر متوجه شد كه آنچه موجب شفاي
بيماران ميشود اعتقاد و تلقين است نه آهن ربا . لذا در درمانهاي بعدي دست خود را
در محل درد قرار ميداد كه و بيمار را معالجه ميكرد . كه به اين روش درمان مسمريسم
يا مانيه تيسم گويند .
5- تأثير علم فيزيك
علماي علم فيزيك نيز در روند تكامل
فكر فرويد تأثيراتي داشته اند. يك فيزكدان بزرگ آلماني، به نام هرمان فن هلم
هولتز، در اواسط قرن نوزدهم اصل ثبات انرژي را مطرح كرد.بر اساس اين اصل، انرژي
نيز مانند جرم نوعي كميت به شمار مي رود كه مي تواند تغيير شكل دهد ولي محو نشود.
بروك يكي از بزرگترين فيزيولوژيستها بود و كتابي تحت عنوان سخناني در فيزيولوژي در
سال 1874 ميلادي انتشار داد.
بطور كلي تكامل انديشه هاي
فرويد را ميتوان تقريبا به چهار دسته تقسيم كرد :
1- تجسس نوروزها 1895 آغاز كار او تا
چاپ تحقيقاتي در زمينه هيستري 1895
2- دوره خود كاوي 1895
تا 1889 ميلادي
3- دوره ارائه اولين سيستم روانشناسي
تحليلي . يعني روانشناسي نهاد كه اصولا مبتني بر كتابهاي تابير رويا و سه مقاله در
زمينه جنسيت بود. 1900 م تا 1914
4- دوره روان شناسي خود كه از سال 1914
تا هنگام مرگ او را در بر مي گيرد .
در طي دوره
اول، فرويد از روش پالايش رواني كه از بروئر آموخته بود استفاده ميكرد . در روش
پالايش رواني ، بيمار تحت تاثير هيپنوتيسم تجارب دردناك خود را به خاطر مي آورد و
عواطف مربوط به آنها را بيان ميكند و بدين طريق از شر آنها خلاص مي شود .در پالايش
رواني، فرويد براي كاوش ذهن بيماران از شيوۀ اصرار كردن استفاده مي كرد. خانم آنا،
كه بيمار بروئر بود، اين روش را تكلم شفا بخش و يا پاك كردن دودكش مي ناميد. در
اين دوره، تنها تفاوت فرويد با ديگران همان تأكيدش بر امور جنسي بود. به موازات
اين روش فرويد نيز از روش تداعي آزاد براي كشف علل اساسي رواني استفاده كرد .زيرا
شيوۀ اصرار كردن را كافي و موثر نمي دانست. از طريق اين روش بود كه فرويد موفق به
كشف نيروهاي محركي شد كه در بيماران وجود دارد و موجب تظاهرات غير عادي مي شود. در
نظر فرويد، صفت بارز اين نيروهاي محرك ناخودآگاهي آنها بود. در اين دوره، فرويد
روشهاي تداعي آزاد، انتقال، رؤياها، علايم روانژندي و اعمال سهوي را راههايي دانست
كه بدان وسيله مواد واپس زده وارد ناخودآگاه مي شوند.
در دومين دوره، فرويد يك نگرش دوگانه
داشت .از سويي معتقد بود كه مغز، اندام حياتي روان انسان و مركز انديشه و احساس
است و از سوي ديگر، چون در ان زمان نحوۀ كاركرد مغز به درستي و دقت كافي شناخته
نشده بود، لذا اصرار داشت كه روان شناسي بايد جدا از فيزيولوژي مغز مورد مطالعه
قرار داد. دراين دوره فرويد براي آنككه بتواند به زير بناي نيروهاي ناخودآگاه پي
ببرد، در خلال دهۀ 1890 ميلادي به خودكاوي
پرداخت . در اين روش، فرويد با تحليل خاطرات دوران كودكي و رؤياهاي خويش و بازگو
كردن افكارش ، به چگونگي عملكرد نيروهاي متحرك دروني خود پي برد و اساس اولين نظام
روانكاوي خويش ( روانشناسي نهاد) را فراهم آورد.
در سومين دوره ، فرويد اولين نظريه
روانكاوي خويش ( روانشناسي نهاد ) را برسه مفهوم اساسي مبتني كرد: ناخودآگاهي پويا
-
نظريه ليبيدو يا انرزي رواني و انتقال ، مقاومت به منزله اساس
درمان. منظور فرويد از ناخودآگاهي پويا، آن جنبه هايي از ناخودآگاهي بود كه به علت
اضطراب سركوب شده بود. نظريۀ ليبيدو در مفهوم نهايي آن بر فرضيه هاي زير مبتني
است: 1) ليبيدو منبع عمدۀ انرژي رواني است؛ 2) يك جريان تكاملي وجود دارد كه از
مراحل مختلف ليبيدوي تركيب شده است؛ 3) انتخاب هدف يا شئي گزيني(روابط متقابل
افراد) از استحاله و دگرگوني ليبيدو حاصل مي شود؛ 4) سائقه هاي ليبيدويي يا ارضا
مي شوند، يا اكثر نيازهاي غريزي تصعيد طبيعي ترين نحوۀ سازگاري است؛ 5) سازمان منش
فرد بر اساس شيوه هاي مختلف ارضاي غرايز بيولوزيك ساخته مي شود؛ 6) نوروز يك نوع
تثبيت يا بازگشت به مرحله اي از ميل جنسي دورۀ طفوليت است. به علاوه، هرچه تثبيت
زودتر رخ دهد يا بازگشت عميقتر باشد، بيماري رواني شديدتر است. سومين مبناي اولين نظام روانكاوي، كه اساس روان
درماني است، همان پديدۀ انتقال و مقاومت است. منظور از انتقال مجموعۀ روابط عاطفي
موجود بين مراجع و درمانگر است. منظور از مقاومت هم، تمام يزهايي است كه جلوي
پيشرفت درمان را مي گيرند.
فرويد، به رغم عمق و موفقيت نظام
اوليۀ روانكاوي خويش، پيوسته از اصول نظري و نتايج عملي آن ناراضي بود. اين
نارضايتي به چهارمين دورۀ تكامل نظريات او، يعني دورۀ روانشناسي خود انجاميد، كه
اين دوره تقريباً از سال 1914 ميلادي يعني
سال انتشار مقاله اي با عنوان «خودشيفتگي» تا سال 1926 ميلادي يعني زمان انتشار
كتاب مشكل اضطراب طول كشيد.روان شناسي خود مربوط به درك كل شخصيت است كه از سال
1923 ميلادي به بعد تمام موضوع روانكاوي حول اين محور متمركز بوده است . فرويد
بيست سال آخر زندگي خود را صرف تهيه چارچوب فلسفي براي تئوري واپس زدن و راههاي
متعدد خوداگاه كردن اميال واپس زده كرد و اين فلسفه جديد را «متاپسيكولوژي» ناميد
.
مفاهيم بنيادي نظريه فرويد :
الف ) نظريه شخصيت
ويژگيهاي نظريه شخصيت از نظر اشپيگر و
ليبرت :
1)نظريۀشخصيت در روانكاوي ماهيتي
ساختي دارد .
2)نظريۀ شخصيت در روانكاوي فرايندي
پويا است .
3)نظريۀ شخصيت در روانكاوي
فرايندي تكاملي است .
4)نظريۀشخصيت در روانكاوي بر يك نقطه
جبري مبتني است .
1 - ديدگاه ساختي شخصيت
:
نظر فرويد در زمينه ماهيت ساختي
شخصيت در ابتداي كارش با آنچه بعدا مطرح كرده متفاوت است . در ابتداي كار، او
شخصيت را با توجه به سطوح آگاهي مورد توجه قرار داده است و آنرا شامل خودآگاه ،
نيمه خودآگاه ( پيش آگاه ) و ناخودآگاه ميدانست . بخش خودآگاه ذهن عبارتست از
مجموعه چيزهايي كه فرد در لحظه معيني از زمان از آنها آگاه است . فرويد معتقد بود
كه فقط جزء بسيار كمي از افكار وتصورات و خاطرات در خودآگاهي ما قرار دارند . از
اين رو مي توان گفت ذهن انسان ذاتأ ناخودآگاه است .
نيمه خودآگاهي عبارتست از ادراكها و
شناختهائي كه در خودآگاهي فرد قرار ندارد ولي به راحتي و با كمي كوشش مي توان آنها
را به سطح خودآگاهي آورد .
مهمترين قسمت ذهن، كه نقش بسيار حساسي
در نظريۀ روانكاوي دارد، ناخودآگاهي است. فرويد اولين كسي بود كه به صراحت از روان
ناخودآگاه و چگونگي تشكيل و تجليات آن سخن راند.به نظر فرويد قسمت اعظم رفتار ما
به وسيله نيروهائي هدايت ميشوند كه اصلا از آن آگاه نيستيم . اين نيروهاي نا آگاه
عبارتند از غرايز ، آرزوها ، خواستها وغيره . ناخودآگاهي از احساسات ،
تمايلات و حالاتي بوجود آمده است كه در كنترل اراده نيست و به قوانين منطقي ، زمان
و مكان محدود نمي شود . محتويات ناخودآگاهي بر حسب رويداد زمان و مكان تنظيم نمي
شود و با سپري شدن زمان از بين نمي رود . درك رابطه زماني بر عهده ضمير خودآگاه
است . فعاليت ضمير ناخودآگاه مبتني بر اصل لذت است و از قلمرو اخلاق پا فراتر مي
گذارد .
پايه وبنياد روانكاوي بر كشف روان
ناخودآگاه قرار دارد . بدين معني كه ريشه و اساس هر ميل سركوفته و واپس زده را مي
توان در ناخودآگاهي جستجو كرد . روان ناخودآگاه تمام غرايز اوليه بشر را در بر
ميگيرد كه در برخي از اين عوامل ارثي و برخي ديگر بر اثر تكامل و تحول دوران كودكي
بوجود آمده اند . پارهاي از بيماريهاي رواني نتيجه تلاش ميل و تصور واپس زده براي
راهيابي به خودآگاهي است .
فرويد دلايل زير را براي اثبات وجود
ضمير ناخودآگاه ارائه مي دهد :
1- فرد از خواب مصنوعي بيدار مي شود و
دستوراتي را ، كه در ضمن خواب به او شده است ، به اجرا در مي آورد .
2- دلايل ناشي از معاني نهفته در رويا
3- دلايل ناشي از لغزشهاي زباني ،
اشتباهات گفتاري و اعمال سهوي ديگر
4- تجلي ناگهاني افكاري كه در حوزه
ناخودآگاه قرار ندارند و همينطور حل مشكلات بصورت ناخودآگاه
5- فزوني محتوي ضمير ناخودآگاه در
مقايسه با محتوي ضمير خودآگاه
6- پيدايش بيماريهاي جسماني و رواني كه
از نظر روانكاوي سرچشمه آنها در زندگي رواني فرد مخفي است
7- اعتقاد به ضمير ناخودآگاه موجب تدوين
روش مفيدي شده است كه بدان وسيله مي توان در درمان بيماران موفقيت چشمگيري به دست
آورد.
در سال 1923 فرويد در نظريه فوق تجديد نظر كرد و سه ساخت بنيادي ديگر
را به نامهاي نهاد ، خود و فراخود عنوان كرد .
نهاد : نهاد منشا همه سوائق و يا مخزن غرايز
است . در ابتدا فرويد معتقد بود كه ميل جنسي تنها سائقه اي است كه وجود دارد .
بعدها ( 1920 ) به تئوري غريزه دوگانه معتقد شد و ميل جنسي و تهاجم را به منزله
غرايز دوگانه اصلي مطرح كرد . نهاد منبع موروثي جنبشهاي غريزي نامنظم است . تنها
عملكرد نهاد بر طرف كردن فوري هيجانهايي است كه بر
اثر تحريكات دروني يا بيروني در ارگانيسم بروز كرده اند . ناكاميها و ناراحيتيهايي
كه طفل در راه ارضاي تنشها با آن مواجه مي شود ، عامل تحريك كننده اي براي نمو
نهاد است . اينگونه نمو جديد نهاد ، به فرايند نخستين معروف است . فرايند نخستين بدين معني است كه دستگاه رواني از راه
درك حسي شئي خاصي ، كه تنش را كاهش مي دهد ، يك تصوير خاطره اي در نهاد باقي مي
گذارد و اين تصوير موجب ياداوري ان شئي مي شود . رفع موثر تنش ارگانيسم از راه
فرايند ثانوي ميسر است كه به بخش خود شخصيت مربوط مي شود . بيقراري ، خودخواهي و
لذت طلبي و حفظ مشخصات كودكانه در سرتاسر عمر ، از صفات بارز نهاد است به نظر
فرويد ، نهاد واقعيت رواني حفيقي است و قبل از اينكه
فرد دنياي خارج را تجربه كند بطور دروني در او وجود دارد . نهاد زير بناي شخصيت هر فردي را تشكيل مي
دهد .
خود : خود بخش سازنده شخصيت است كه با توجه به
واقعيت دنياي خارج عمل مي كند و آن دسته از تمايلات تهاد را ، كه با واقعيت خارج
تضاد دارند ، تعديل ، ضبط و كنترل مي كند . خود بر خلاف نهاد كه تابع اصل لذت است است
، از اصل واقعيت پيروي مي كند . خود درصدد
خنثي كردن لذت جويي نهاد بر نمي آيد ، بلكه مي كوشد تا براي نيل به واقعيت ، نيروي
نهاد را متوقف كند . خود داراي دو سطح ادراكي است . يكي از اين دو سطح متوجه
نيازها و جنبشهاي غريزي دروني است و ديگري از طريق ادراك حسي با واقعيات محيط خارج
مربوط مي شود . نقش خود آن است كه بين اين دو سطح ادراكي چنان
موازنه اي برقرار كند كه حداكثر رضايت در فرد بوجود آيد . در شخص متعادل « خود » به منزله قوه مجريه شخصيت است و
برنهاد و فراخود نظارت مي كند . فرايند ثانوي ، كه بر فرايند نخستين تسلط دارد ،
اصل واقعيت را عملا به اجرا در مي آورد . بنابراين خود سازمان پيچيده اي از فرايندهاي رواني
( تفكر ، حافظه ، قضاوت و انواع يادگيريها ) است كه نقش واسطه را ميان نهاد و
دنياي خارج ايفا مي كند . رشد و تكوين خود تحت
تاثير عوامل ارثي و محيطي صورت ميگيرد .
فراخود : با شروع سنين سه تا چهار سالگي ،
كودكان ، بدون در نظر گرفتن ترس يا پاداش ، به ارزشيابي و قضاوت درباره رفتار خويش
مي پردازند . اين خودنظمي ، به نظر فرويد ، تحت تاثير فراخود انجام ميگيرد كه قسمت سوم شخصيت فرد
است . كوشش فراخود بيشتر براي رسيدن به آرمانهاست تا
واقعيات . اكثر روانكاوانفراخود را به دو جزء ديگر تقسيم كرده اند . يكي
خود آرماني است كه الگوهاي ارماني رفتار فرد را بر اساس خواستهاي اجتماع تبيين مي
كند . جزء دوم ، وجدان اخلاقي فرد است كه بخشي از فراخود به حساب مي ايد . خود
آرماني ادراك ذهني كودك از چيزهايي است كه والدينش آنها را از لحاظ اخلاقي خوب مي
دانند و از راه پاداش يا تشويق حاصل مي شود . وجدان اخلاقي در قبال انجام اعمال و
افكاري كه اجتماع انها را جايز نمي دانند ، با ايجاد احساس گناه او را تنبيه ميكند
. نقش فراخود در بزرگسالي به سه طريق قابل بررسي است :
1- برخلاف خود ، كه ارضاي كششهاي نهاد را به تعويق
مي اندازد ، فراخود مانع از بروز آنها مي شود .
2- فراخود در صدد ترغيب خود است تا بجاي به
هدفهاي واقعي به انجام فعاليتهاي اخلاقي بپردازد
3- فراخود انسان را به سوي كششهايي سوق مي دهد
كه به منظور نيل به كمال است .
بر اساس تئوري روانكاوي ، رشد فراخود در كودكان از سنين ، چهار تا پنج
سالگي با دروني كردن ارزشهاي والدين شروع مي شود . اين فرايند دروني كردن ارزشهاي
والدين ، كه تا حد زيادي با عقده اوديپ همبستگي دارد ، بر اساس چهار مفهوم مربوط
به هم توصيف مي شود كه عبارتند از : دروني كردن ، تلفيق كردن ، درون فكني و همانند
سازي
فرايندي كه در آن ارزشها و نگرشهاي
اجتماعي بخشي از شخصيت كودك مي شود در روانكاوي دروني كردن گويند
تلفيق كردن يك شيوه معمولي پاسخ دادن است و مي
توان آن را مكانيسم اوليه دروني كردن دانست .
درون فكني زماني به مي پيوندد كه خود يا فراخود
موانع جزئي و عمده اي بر سر راه يكي از كشهاي نهاد فراهم آورند . درون فكني به آن دسته از موانع يا محدوديتهايي
اطلاق مي شود كه عملكردي بازدارنده و سركوب دارند و يا انرژي رواني غير اجتماعي
نهاد را تغيير مي دهند
در متون روانكاوي ، واژه همانند سازي
حداقل به سه شكل مختلف تعريف شده است :
اولا : همانند سازي به فرايندي ادراكي
اطلاق مي شود كه بدان وسيله فرد ميان تصورات خود و اشياء يا حوادث دنياي خارج تمايز
قائل مي شود و يا آنها را با هم مطابقت مي دهد .
ثانيا : همانند سازي مكانيسمي است
دفاعي ، كه براي حل عقده اوديپ از روش همانند سازي جنسي ( نظير همانند سازي با
والد همجنس خود ) استفاده مي كند .
ثالثا همانند سازي تابعي است كه بدان
وسيله كودك به علت عشق و محبت ، گرمي ورفاهي كه والدين برايش تامين مي كنند
برايشان ارزش قائل مي شود .
فرايند همانند سازي اساس تكوين فراخود
است . پس فراخود بخشي از شخصيت است كه
درباره قابليت پذيرش افكار ، احساسات و رفتار انسان قضاوت مي كند و متوجه آرمانهاي
اخلاقي است . فراخود مدافع سرسخت قوانين و مقررات اجنماعي
و مانعي بزرگ بر سر راه تحقق انگيزه هاي نهاد به شمار مي آيد . فرويدنهاد را به منزله نيروهاي حيات بخش و خود و فراخود را به منزله رشد اجتماعي و تربيتي
قلمداد مي كند .
رابطه بين اجزاي مختلف
شخصيت :
ارتباط
بين اجزاي مختلف شخصيت را مي توان به دو صورت توجيه كرد : يكي رابطه بين سه قسمت
نهاد ، خود و فراخود و ديگر رابطه بين اين سه قسمت با با سطوح مختلف آگاهي
به هنگام تولد فقط نهاد وجود دارد .
بعدا در نتيجه واكنش فرد در مقابل واقعيات ، خود از نهاد بوجود مي آيد و سر انجام
فراخود از نهاد نشأت مي گيرد و به منزله بعد اخلاقي و اجتماعي شخصيت محسوب مي شود
.خود ميان سه نيروي اصلي كه بر انسان تأثير مي گذارند نقش واسطه را ايفا مي كند .
اين سه نيرو عبارتند از خواستهاي نهاد شرايط و مقتضيات عالم واقع و محدوديتهاي
اعمال شده از سوي فراخود.
شخصيت
به مثابه فرايندي پويا :
در بحث شخصيت ، فرويد معتقد بود كه
براي تدوين يك نظريه كامل از شخصيت بايد منابع انگيزش رفتار انسان را مورد مطالعه
قرار داد . به نظر فرويد ، اين منابع انگيزش رفتار كه در درون انسان قرار دارد به
نام ليبيدو يا انرژي رواني معروف است . به نظر فرويد انرژي رواني عمدتاً غريزي است
و غريزه جنسي به كمك ليبيدو متجلي مي شود . ليبيدو نيروي محركي است
كه انسان را به جنبش و تكاپو وا مي دارد . انرژي رواني نيروي خود را از غرايز كسب
مي كند و غريزه كيفيتي است كه فرايندهاي رواني را هدايت مي كند . خصوصيات غريزه
عبارتست از هدف ، موضوع ، سرچشمه و قوه فعليعه . هدف غريزه در برآوردن نيازهاي
جسماني و رفع تنش و حفظ تعادل ارگانيسم است . منبع غريزه همان وضع فيزيكي و
شيميايي ارگانيزم است و نيازهاي جسماني و كششهاي رواني شديد و غير قابل مقاومت آن نهاد
، جايگاه غرايز است و غرايز تمام تمام انرژي را در خود دارند ، خود و فراخود
انرژيشان را از نهاد ميگيرند .
همانند سازي مكانيسمي است از راه آن استعدادهاي بالقوه پنهان « خود » فعال وشكوفا
ميشوند و در نتيجه اين عمل ، فرد حقيقت و واقعيت اشياء را درك مي كند
و افكار منطقي را جايگزين كسب لذت مي كند . در نتيجه همانندسازي ، انرژي ، به جاي
تمركز در فرايند نخستين ، به سوي فرايند ثانوي كشانده مي شود و تفكر واقع بينانه
رشد پيدا مي كند .
هرگاه « خود » انرژي كسب كند ، نهاد
يا فراخود و يا هر دوي آنها بايد به مقداري اترژي از دست بدهند . اگر انرژي در
نهاد يا خود متمركز شود فرد به همان نسبت رفتار خاصي خواهد داشت . اگر انرژي رواني
بطور متعادلي توزيع شود شخصيت پايداري بوجود مي آيد . بنابراين كارهايي كه فرد انجام
مي دهد و چگونگي شخصيت او تابع نحوه توزيع انرژي رواني است .
در نظريه روانكاوي غرايز انسان به دو
گروه تقسيم مي شوند . گروه اول شامل نيازهاي اساسي براي بقاست كه
عبارتند از تنفس ، گرسنگي و تشنگي و فعاليتهاي دفعي . گروه دوم شامل كششهاي جنسي
است . ليبيدو يا انرژي رواني ، انرژي غرايز جنسي است . بنابراين ، نظريه شخصيتي فرويد
روشهايي را مورد بحث قرار مي دهد كه بدان وسيله انسان مي تواند نيازهاي جنسي و لذت
طلبانه اش را با توجه به عوامل اجتماعي حل و فصل كند . يعني شخصيت هر فرد تابع
سازش خاصي است كه او بين غرايز جنسي و محدويتهاي اجتماعي خودش برقرار مي كند.
فرويد آخرين مرحله از بحث خود را به دو دسته جديد تقسيم كرده است :
1- غريزه زندگي كه شامل ليبيدو و اجزايي
از غريزه خود است . غريزۀ زندگي موجذ دوستي، عشق، محبت، توليد مثل و صيانت ذات
است.
2- غريزه مرگ ، كه بلافاصله پس از تولد
بكار مي افتد و تمايل به بازگشت دارد، موجب مرگ و نيستي، كينه و عداوت و انهدام
نسل است. فرويد هرگونه پديده و حركت رواني
را نتيجۀ مبارزه و درهم آميختگي اين دو نوع انگيزش مي داند. فرويد واژۀ ليبيدو را
در ابتدا براي تفهيم انرژي جنسي به كار مي برد، ولي پس از تجديد نظر در نظريه
انگيزش خويش، ليبيدو را براي تمام غرايز زندگي بكار برد.
شخصيت به مثابه فرايندي
تكاملي :
فرويد از جنبه تكامل معتقد است كه
انسان از لحظه تولد مسير تكاملي كم و بيش معيني را طي مي كند و از مراحل خاصي مي
گذرد . در نظريه فرويد بر نقش مهم دوران كودكي را به چند مرحله تقسيم كرده است :
دوره اول از تولد تا حدود سنين 3 تا 5
سالگي يا دور ه مناطق سه گانه رشد رواني جنسي
دوره دوم دوره نهفتگي است كه از 5
سالگي تا بلوغ را شامل مي شود
دوره سوم دوره بلوغ جنسي
دوره اول : در اولين دوره تظاهرات جنسي معطوف به
خود است . در اين دوره ، كودك از هرگونه فعاليت بدني لذت مي برد . مرحله اول به سه
دسته تقسيم مي شود :
1- مرحله دهاني : در خلال اولين سال تولد ، دهان
مهمترين منبع كاهش تنش ( خوردن ) و احساسات لذت بخش ( مكيدن ) است . در اين مرحله وابستگي
و به دهان بردن همه چيز از ويژگيهاي مهم كودك است . افرادي كه در مرحله دهاني
تثبيت مي شوند احتمالاٌ ديدي خوشبينانه به جهان دارند و در بزرگسالي به ديگران
وابسته و يا بيش از حد صميمي و سخاوتمند خواهند شد و در عوض از ديگران انتظار
مراقبت و پرستاري خواهند داشت .
2- مرحله مقعدي : همزمان با از شير گرفتن كودك ،
ليبيدو از ناحيه دهان به منطقه مقعد منتقل خواهد شد . لذا احساس لذت در كودك ابتدا
از تخليه مدفوع و سپس از نگهداري آن حاصل مي شود . در خلال سالهاي دوم و سوم زندگي
لذت مقعدي نقش غالب را داشته است . بنابراين صفاتي مثل خست ، احتكار ، تملك ،
سرسختي و استقلال از خصوصيات افرادي است كه داراي منش نگهدارنده مقعدي هستند .
3- مرحله آلتي ( فاليك ) : در حدود سنين 4 تا 5 سالگي ، ليبيدو
در محدودهء دستگاه تناسلي متمركز مي شود . در اين سنين اغلب ديده مي شود كه توجه
كودكان به دستگاه تناسلي جلب و با دستكاري آن لذت برده و استمنا مي كنند . در اين
دوره كودك به مسائل تولد و مسائل جنسي توجه و كنجكاوي نشان مي دهد . تعارض آلتي ،
آخرين و اساسي ترين تعارضي است كه كودك بايد با ان مواجه شود و با موفقيت آنرا حل
كند .
حل عقده اوديپ در پسران زماني اتفاق
مي افتد كه پسر آرزوهاي نامشروعش را نسبت به مادرش سركوب مي كند و به موازات آن با
پدرش همانند سازي مي كند ، اين همانند سازي با پدر همانند سازي دفاعي نام دارد .
به دنبال چنين استدلالي پسر به تقليد از رفتارهاي پدر ، نگرشها و ارزشهاي او مي
پردازد و به مرور زمان اضطراب اختگي را در خود از بين مي برد . عقده اوديپ تا
حدودي در زنان و مردان متفاوت است و بايد بطور جداگانه مورد بررسي قرار گيرد . در
مرحله فاليك ( آلتي ) عقده اصلي ، عقده اوديپ است كه بر اثر آن كودك آرزو دارد خود
را جانشين والد همجنس خويش كند و با والد ناهمجنس خود تماس بدني و جنسي داشته باشد
. در اين مرحله ، كودك يا تحت تاٌثير اضطراب اختگي به سر مي برد ، كه خاص افراد
مذكر است و يا تحت تاٌثير رشك آلت است كه اختصاص به افراد مونث دارد . عقده اوديپ
را در دختران عقده الكترا هم مي نامند كه از عقده اوديپ پيچيده تر است .
رشك آلت در دختران با ترس از انتقام
توسط مادر توام نيست ، زيرا تنبيه اختگي براي او مفهومي ندارد . رشك آلت در دختران
معمولا" به سه طريق زير برطرف مي شود :
اول : روش انتقامي است كه در آن دختر
مي كوشد عليه مرد اقدام كند
دوم : روش تحقق آرزوست ، كه در آن
دختر سعي ميكند خود را به جاي مرد بگذارد
سوم : همانند سازي با مادر است . كه
در آن دختر فكر داشتن آلت مردانه را از سر بيرون مي كندو با مادر همانند سازي مي
كند . اين همانند سازي كه در آن دختر تمايل خود را نسبت به پدرش سركوب
مي كند همانند سازي دفاعي مي نامند .
در پسران عقده اوديپ زماني از بين مي
رود كه اضطراب اختگي ظاهر مي شود ولي در دختران رشك آلت مقدمه عقده الكترا است .
،
ادامه مطلب
بازدید: